عرش را با فرش یکسان کرده ای معشوقه جان
حوریان را سخت حیران کرده ای معشوقه جان
.
بوی عطـرت بر مشـامـم می رسـد از دوردست...
بعدِ عمـری عــزمِ کنعان کرده ای معشوقه جان
.
خسـرویی درگیــرِ سـامــان دادنِ م...

گاهگاهی شـده انسـان برود آنجا که...
هیچ کس نیست و گریان برود آنجا که...
.
چشمم ابری شده و باز دلش میخواهد
در پـی بـارشِ بـاران برود آنجا که...
.
قلــبِ من صــاف تـر از آینه ها بود اما
بــاز بـایـ...

در نخستین روزها از فصـلِ زیبـای بهـار
می نویسم از تو تا بـاشـد برایـت یادگار
.
پیش چشمم عشقم از من رویگردان می شود
مثــلِ دزدی که سراسیمه بگــوید اَلــفرار
.
مثبـت اندیشــم ولی آنقـدر بـد آو...

حال و هوایم غرق در سرخوردگی است
در سـرنوشتـم تـا اَبــد پژمردگی است
.
هـر چـند می دانــم که حقـم این نبوده
امــا گمــانـم حــاصــل دلــدادگی است
.
در روزگاری که همه خوشحال و شادند
این بدبیــاری سهـم...

در پشـتِ پلک هـای ابری تیـره و حسـود
خورشید بی قرار ، ساعت ها نشسته بود
.
تـا از وَرای چـهـره ی مـرمـوزِ شب ...زده
چشـمک به دور دســت هــای گنبـدِ کـبود
.
فرسنــگ هـا از ایــن همـه تکرار ، دورتــر
دن...