می توان ره توشه ها نهاد
در گوشۀ یک کوله
می توان آکند خشاب را
با یک دنیا گلوله
دستان تو ، چشمان توست ...
و می سازد فردا را
بگو برایم که چه می سازی
در این بیغوله ؟
...

زمستان زیبا هم که باشد
سرد است ...

درد را از هرطرف که بخوانی
درد است ...

دنیای ما
دنیای خام اندیشه هاست ...

حقیقت همیشه از لبش
طرد است ...

چه خواهیم ساخت
با زر و زور و قدرت ...

وقتی که ف...

اینجا که خار و گل
در یک پیکر می گردند تفسیر
صحبت از وهم چیست ؟
کابوس ها هم می شوند تعبیر
شمع و شب سالهاست
که هر دو قاتل یکدیگرند
در جاده زمان اما
قانون ها هم می کنند تغییر
...

از رود ارس تا دریای ارومیه
عشقِ وطن می‌کُند سَیلان

در بُغضِ ماهیِ سیاهِ کوچک
رَدیست از سهند تا سبلان

می تراود از سینۀ تاریخ
دیروز ستار و امروز شهریار

فردا عشق می کُند طلوع
از زیرِ سُمِ اسبِ ارس...

تو چه میدانی ؟
از غُصه‌های عروسکی که
لباسی دیگر...
بر قامتش دوخته اند

زبانش را بریده ،
دلش را سوخته اند

تو چه میدانی ؟
از شکایت چوپانی که
در میان گرگها ...
نی لبکش را فروخته اند

بی توجه به فردا...