آفتاب نیمروز ...
پشت غبار
دود شد !
و کودکان نفس بریده ...
بر بال فلامینگوهای تشنه لب
هامون به هامون
سراغ نماز آیات را
تا نمکهای ارومیه ...
با تیمم
گرفته اند !

1394/10/5

******
سایت...

تو...
یلدایت خونین از شکست انار است
و سفره ات ...
لشکر منهزم تخم و خربزه !
لمیده ای گرم
در اجاقی از آغوش داغ یار !
او ...
لبان انارینش شکسته بسته یخ
و یلدایش ...
تاریکتر از سیاهی روزگار...

یک قلم آرامش
می خواهم
لقمه ای نان و هوایی آزاد
و نگاهی که رها باشد
از خنجرِ تیزِ ساعتهای خمودِ اجبار !
تا بخوانم نرم برگوشِ لبت
نغمه ی بوسه ی هشیاری ناب !
با حروفی که رها خواهم کرد
از...

وارلیغندان مواظیب اول
دُون اَلیمدن ، یاپیشما یار
بووز باغلارسان شاختا وورموش سوموکلردن !
سَنه باخاندا
سَنی ایچیمده حیسس ائدنده
نفسین الوُو ساچیر منیم گوزلریمه
گولوش سَه پَن باخیشلارین
ایستی ...

باید از تیر رسِ دیده ی کور رنگِ فریب
دور شوم .
من نه آنم که به حجمِ ذهنت جا گیرم !
من نه آن میش
که تبعید به پوستِ شیری بی دندان ...
من نه مبهوت ز احساساتِ تزریقی در رگِ فکر ...
من نه افسون شد...