نگه ام سوی تو و میل تماشا دارم
٭ به زبان آورم آن را که تمنا دارم ٭

جوهر از نایِ قلم باز تو را می خواند
جای فریاد ، سکوتی که به لبها دارم.

ای خوش آن دم که رسد بوی تن و جلوه یار
برده دل را به...

٭گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید٭
چشم انتظار ماندم،ماه من از در آید.

هر شامگاه مهرش،بر جان و دل نشیند
هر صبحدم ز مشرق خورشید دیگر آید.

بر جان خسته ی من تابد چو ماه مهرش
خورشید از پس ابر، انگار...

از دست دلم تا به سحر ناله کنانم
هرشب برسد تا به فلک آه و فغانم.

در گوشه ی آن چشم قشنگش نشدم جا
انگار ندارد خبر از راز نهانم.

او کیست که گاهی برد از من دل و جان را
گاهی چو مسیحا بدمد بر تن و ج...

ز گل راز شکفتن را بیاموز
نه چون هر دست، چیدن را بیاموز.

مکن پرهیز از عشق و محبت
به قلب خود تپیدن را بیاموز.

پر از عشق است عالم ،یک نظر کن
به چشمت خوب دیدن را بیاموز.

در این دوران که افسرده...

کافیست باران بزند ؛

خیال تو
خیس تر از همیشه

می چکد
از آسمان چشم من ؛


و من بلندترین شعر نبودنت را


می بارم ....ندا...