حال ما چون برّه ای متواری از چنگال گرگ
بی خبر از حال سگ هایی که شیون می زنند

عاقبت چوپان تمام گلّه را در خون کشید
قتلگاهی که رگ از حلقوم سوسن می زنند

زاهدان مدّعی در پاکی و تقوا و زهد
عشق را در مسل...

تلخ نوشته زادروزم

گر که ازعشق و شراب و شور و مستی دور گشتم
گر به بی وجدانی و نامردمی مشهور گشتم
گر که قربانیِ مکر و حُقّه‌‌‌‌ٔ وافور گشتم
گر که آماجِ هزاران وصلهٔ ناجور گشتم
* * *
گر به جای ...

امروز که جان می دهم از بهر تو ای دوست
چون یوسف گمگشته به کنعان خبرت نیست

هر لحظه و هر نقطه ، به هر کیفیّت و حال
دنبال تو ام ، گر چه که دانم اثرت نیست

رفتی و جهانم شده چون شام سیَه تار
آخر زِ چه رو ن...

تا بیُفتَد نظرت هر نظر اَندر نظرم
از لبِ بوم نظر بازیِ تو من نَپَرم

تو بزن بر نظرم با نظرت چشم نظر
به فدای قد رعنای تو گردم قَمَرَم

گر بیُفتَد نظرم هر نظر اَندر نظرت
قعر دریای نگاهت تا اَبد غوطه و...

دنیا ندارد هیچ معنایی و مفهومی
وقتی که دل در حسرت یک آه می ماند

وقتی میان کوچه های سبز آزادی
در بستر بُلبل ، کلاغ و زاغ می خواند

وقتی که چوپان می کِشد تیغ و به جای گرگ
سگ را به قصد قتل عامِ گلّه می...