در کویری که درد می تابید
شاعری خسته جان قدم می زد
باز درگیربا خودش تا بغض
بین شعرو غزل قلم می زد
گاهی از واژه ها شکایت داشت
گاهی اما سری به غم می زد
چوب حسن صداقتش می خورد
در نگاهش کویر نم می زد
در مسیرش سرابی از آمال
سرنوشتش بر او رقم می زد
چقدر زندگی غم انگیز ست
اینکه هردم دم از کرم می زد
پشت سر سینه اش سپر اما
بوسه بر دامن ستم می زد
شاعری خسته جان که در این حین
خلوتش را غمش به هم می زد
#ایمان_اسماعیلی_راجی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حسن مصطفایی دهنوی 22 فروردین 1398 06:43
درود جناب اسماعیلی
زیبا سرود ه اید
ایمان اسماعیلی 22 فروردین 1398 11:32
سلام و احترام جناب استاد مصطفوی تشکر بزرگمهر