به چشم هدیه میدهی ، بهانه های خیس را
شکوه قطره ها کجا؟ برد نم خسیس را
نیازریشه آب شد، تبر به ساقه میخورد
جوانه شکوه میکند ، کنایه های هیس را
به شاخه چنگ میزنند، کجاست موی دلبران؟
به خار میرسد ولی ، نمی کشند گیس را
زمام چرخ می رود ، به سمت و سوی دیگری
ز چرخ ما گرفته اند ، روانی گریس را
درون آتشم میا ، تو هم کباب میشوی
چرا به شعله میدهی ،حواله ی هریس را
مرا به خانه ات ببر، خدای خوب من و یا
مرا رها کن از خودم ، من بد خبیث را
مرا به عرش میبری، به زیر پا فتاده ام
و بی خرد لگد زند، ولو گل نفیس را
به شعر میرسم ولی ، غزل گلایه میکند
ز حال خود رها کن این ،زبان خود نویس را
.......................................
من به تاراج زمان دادم دل آباد را
غم نمیداند ندیدم لحظه های شاد را
بی تو دیگر این قلم حرفی ندارد خوب من
تا بخواهی مینویسم این همه بیداد را
گر چه با دریای طوفانی به ساحل میرسم
من یقین دارم که طوفان میرساند باد را
با نسیم هر بهاری می کنم گاهی سکوت
ای بمیرد آنکه میگیرد کمی فریاد را
شعر شیرین را به کوهی میزند اما دریغ
زنده می کوشد بکوبد تیشه ی فرهاد را
سینه ی ساز من از آتش نمی ترسید و گفت
عشق درمان میکند، این زخم بی بنیاد را ؟
البرز
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 10
محمد فولادی 04 آذر 1394 08:26
درودهاااا
زیباست
منوچهر منوچهری(بیدل) 04 آذر 1394 15:43
سلام به عزیزم بسیار زیبا لذت بردنیست
علیرضا امیرخیزی 04 آذر 1394 18:58
سلام
دو شعر قشنگ و دو غزل ناب و ...همین
درود و صد درود بر جناب البرز عزیز
طلعت خیاط پیشه 04 آذر 1394 20:20
درون ِ آتشم نیا تو هم کباب میشوی
درود بر شما البرز گرامی
کمال حسینیان 04 آذر 1394 20:53
درود تان باد جناب البرز عزیز
چند وقتیه دلتنگ شما و اشعار زیبایتان بودم
خوشحالم از سیر این گلستان خانه
دستمریزاد
تقدیم تان از حزن نوشته های حزین :
تلاطم ها فکندی چون، بر این ساحل تو ای دریا
هزاران رودِ ســرگردان، به دامانت چنین شـیدا
عصایت راهِ نیلم بست، چنان مردابِ بی روحم
به اعجازت رهی بگشا، که اشکم می کند غوغا
کنون تاریک و سردم من، ز چشمت آذری افکن
و یا جانا دمی بر دَم، ز دســتم می دهی فردا
بیایی گر به خوابِ من، ببینــم روی ماهت را
همه روزم چو رستاخیز،بوَد هرشب، شبِ یلدا
تمامِ هستیِ خود را ،چه خوش خرجِ دلم کردم
خــراباتِ قمـــارِ تو، زمینــــم زد در این ســــودا
ز لب هایت گُهر ریزد، ز چشمانت دوصد ناوک
دلم آماجِ آن چشم و، خودم در حسرتِ لب ها
اگر روزی رِسم بر تو، به رقص آرم«حزینت»را
به شورو شوقِ بی وصفی،شبِ عشقی کنم برپا
کمال حسینیان(حزین)
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 04 آذر 1394 22:31
درود بر شما
مرحبا دوست گرامی ام
یا حق
محمد جوکار 05 آذر 1394 02:26
درودها بر استاد مهرم جناب البرز عزیز
"گر چه با دریای طوفانی به ساحل میرسم
من یقین دارم که طوفان میرساند باد را"
من یقین دارم ، که گریه های ابر مهربان
می کند خاموش آتش سوزی شمشاد را
ابرهای مهربانی ، میشوند فریاد رس
مثل مادر که شنیده گریه ی نوزاد را
می خروشد در دلم ، طوفان تنهایی ، ولی
ابرو باران می برند اندوه بی بنیاد را
ای خوشا با مهر ورزان همرهی و همدلی
چون که مهر آمد بپایان میبرد مرداد را
عطر نرگس ، نغمه ی شوق پرستوهای مست
می زداید از دل ما ، خاطر ناشاد را
با مرامش کیش و ماتم میکند شیرین وشی
تا به گوش دل رساند خنده ی فرهاد را
===============
بداهه ای ناچیز بر احساسم نشست که با مهر تقدیمتان نمودم
در پناه خدای زیبایی ها
علیرضا خسروی 07 آذر 1394 10:30
نسرین قلندری 14 آذر 1394 13:26
بی نهایت درود . زیبا
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 13:49
☆☆☆☆☆