3 Stars

هوهوی ذوالفقارت

ارسال شده در تاریخ : 31 امرداد 1398 | شماره ثبت : H947909

هوهوی ذوالفقار
پیچیده بین میدان، هوهوی ذوالفقارت.
برپا نموده طوفان، هوهوی ذوالفقارت.

در سینه ها نفس ها، محبوس گشته وقتی.
گردیده گرم جولان، هوهوی ذوالفقارت.

سر گرمِ یکهِّ تازی، آورده در گلو بند.
غوغای شرزهِ شیران، هوهوی ذوالفقارت.

در سر زدن به صخره، بانگ خروش امواج.
آوایِ مرغ توفان، هوهوی ذوالفقارت.

شیر افکنان‌ شکارت، رویین تنان اسیرت.
ای مرشدِ دلیران، هوهوی ذوالفقارت.

شیشه ی عمرِ ظلمت، قفلِ طلسمِ شب را.
درهم شکسته هرآن، هوهوی ذوالفقارت.

رو در روی سیاهی، بی انعطاف، مثلِ.
خورشیدِ صبح تابان، هوهوی ذوالفقارت.

حیرت‌ زده تهمتن، یاللعجب سروده.
تا می رسد به اکران، هوهوی ذوالفقارت.

افسانه و حماسه، انگشت کوچک تو.
هرجا که گشته غران، هوهوی ذوالفقارت.

پیروزِ هر نبرد از، دشمن کمر شکسته.
در رزمِ با بزرگان، هوهوی ذوالفقارت.

عیسی مسیح گونه، بر جسم و جان دین با.
هر‌ضربه می دهد جان، هوهوی ذوالفقارت.

کرده چنین تداعی، با خود نموده حق را.
در آسمان رجز خوان، هوهوی ذوالفقارت.

در اوج مرد و مردی، بوده همیشه تنها.
سرباز راه قرآن، هوهوی ذوالفقارت.

تفسیر لافتی را، در لحظه های حساس.
گشته یگانه برهان، هوهوی ذوالفقارت.

نقشِ برآب کرده، نقشه ی شوم کفار.
هرجا که شد نمایان، هوهوی ذوالفقارت.

تا بر کَنَد ز ریشه، بنیانِ ظلم و کفران.
چون سیل شد خروشان، هوهوی ذوالفقارت.

بی پشت جوشنت را، می بستی از تهور.
دارد به مردیت اذعان، هوهوی ذوالفقارت.

با نازِ ضرب شصتت، انگشت بر دهان کرد.
خیلِ حماسه سازان، هوهوی ذوالفقارت.

حتی به خواب دشمن، در لیلةُ المبیتم.
یک دم ندیده لغزان، هوهوی ذوالفقارت.

غم‌ بُرده در میادین، از سینه ی پیمبر.
هر غرشش چه آسان، هوهوی ذوالفقارت.

بر تارکِ شجاعت، مردانه از نبی شد.
جنگِ احد نگهبان، هوهوی ذوالفقارت.

بالاتر از تمامِ، عبادتِ خلایق.
آمد به سنگِ میزان، هوهوی ذوالفقارت.

نامت به جانِ دشمن، مو سیخ کرده یعنی.
ترسانده اش کماکان، هوهوی ذوالفقارت.

با یاد کودکی ها، آورده مرحب از ترس.
بر حرفِ مادر ایمان، هوهوی ذوالفقارت.

بر شعله های دوزخ، مرحب و عبدود با.
یک ضربه کرده مهمان، هوهوی ذوالفقارت.

در معر که دمار از، اهریمنان در آورد.
سد کرده راه طغیان، هوهوی ذوالفقارت.

می آورد به زانو، هر کس که سد راه است.
تسلیم کرده شیطان، هوهوی ذوالفقارت.

احزاب و بدر و خیبر، صفین و نهروان را.
طومار کرده پیچان، هوهوی ذوالفقارت.

آورده بی تعلل، بیرون ز کاسه اش از.
دجالِ فتنه چشمان، هوهوی ذوالفقارت.

هوش از سرِ تمامِ جنگاوران پرانده.
دنیا نموده حیران، هوهوی ذوالفقارت.

هر کس که شد حریفت، از وحشتت نموده.
مانندِ بیدِ لرزان، هوهوی ذوالفقارت.

در جنگ تن به تن هم، در رقصِ آسمانیش.
سر می بُرد چه فتان، هوهوی ذوالفقارت.

تک تک، دلاوران را، در پای دین زمین ریخت.
مانندِ برگ‌ریزان، هوهوی ذوالفقارت.

با یک اشاره کرده، همواره تار و مارت.
انبوهی از حریفان، هوهوی ذوالفقارت.

لشکر شده هَزیمت، برده به در ز میدان.
یک به یکِ رقیبان، هوهوی ذوالفقارت.

در غایتِ مذلت، عمرو ابنِ عاص ها را.
گردانده لخت و عریان، هوهوی ذوالفقارت.

آموخت دشمنان را، ترجیح با فرار است.
از معرکه شتابان، هوهوی ذوالفقارت.

گفته همیشه حرفِ اول و حرفِ آخر.
بر لشکر گریزان، هوهوی ذوالفقارت.

دندان شکن به دشمن، هل من مبارزش را.
داده جواب، ای جان، هوهوی ذوالفقارت.

داده عدو فراری، از پشت و پیش رویت.
از بیمِ جان هراسان، هوهوی ذوالفقارت.

انداخت رعد و برقِ ترست به جان لشکر.
چون شعله در نیستان، هوهوی ذوالفقارت.

بر خود ندیده هَیجا، آرامشی که بوده.
طوفانِ پشت طوفان، هوهوی ذوالفقارت.

بنگر چگونه کرده، دنبال لانه موشی.
نام آوران پریشان، هوهوی ذوالفقارت.

با خاکِ سرد دنیا، در گور آشنا کرد.
شانه‌ی پهلوانان، هوهوی ذوالفقارت.

با گردشِ دو چشمت، توسنِ چرخ کرده.
دور سرِ تو چرخان، هوهوی ذوالفقارت.

با گردبادِ قهرش، هی می دهد اجل را.
بر قبضِ روح فرمان، هوهوی ذوالفقارت.

هر کس سرش نموده، روی تنش زیادی.
داده وِرا فراخوان، هوهوی ذوالفقارت.

در آسمان گرفته، سرهای ناکسان به.
بازیِ گوی و چوگان، هوهوی ذوالفقارت.

گردن فراز ها را، در زیر دست و پاها.
دیده به خود فراوان، هوهوی ذوالفقارت.

از خونِ کافرانِ حربی در آخرِ جنگ.
گرفته عید قربان، هوهوی ذوالفقارت.

شد فخرِ کشته هایت، کشته شدن به دستت.
ای سروِ سربلندان، هوهوی ذوالفقارت.

آتش فشانِ غیرت، چون زلزله شد آوار.
بر فرقِ اهلِ عصیان، هوهوی ذوالفقارت.

دنیای آرزو را، بر روی هر ستمکار.
یکباره کرده ویران، هوهوی ذوالفقارت.

دائم به کار زارت، خانه ی ظلم ظالم.
با خاک کرده یکسان، هوهوی ذوالفقارت.

چون برهِّ رام کرده، بر جای خود نشانده،
عصیان گرانِ دوران، هوهوی ذوالفقارت.

برچیده هر دسیسه، گردن زد از خرافه.
بر فتنه داده پایان، هوهوی ذوالفقارت.

تنها نه نوعِ انسان، فرمان گذار کرده.
اهریمنان و دیوان، هوهوی ذوالفقارت.

در لحظه هایِ سخت و طوفانی و نفس گیر.
گردیده صحنه گردان، هوهوی ذوالفقارت.

با همّتِ بلندش، در هر زمینه بسته.
دهانِ یاوه گویان، هوهوی ذوالفقارت.

بی ادعا همیشه، از خیل مدعی ها.
در تخته کرده دکّان، هوهوی ذوالفقارت.

چون آبِ رویِ آتش، بر هرج و مرج و آشوب.
همواره داده سامان، هوهوی ذوالفقارت.

وقتِ گره گشایی، تا خورده دین به بن بست.
شد راهِ حلِّ بحران، هوهوی ذوالفقارت.

یاری رسانده دین را، در اوجِ تنگنا ها.
ما فوقِ حدِّ امکان، هوهوی ذوالفقارت.

نگذاشت ذره ای کم، در حفظ نام الله.
نگذاشت جای کتمان، هوهوی ذوالفقارت.

بر روی هر مرامی ، غیر از مرامِ توحید.
کشیده خطِّ بطلان، هوهوی ذوالفقارت.

ای بیرقِ عدالت، در اهتزازِ تاریخ.
انداختهِ به جریان، هوهوی ذوالفقارت.

تا صحنه ی قیامت تعیین حدود کرده.
بین نفاق و ایمان، هوهوی ذوالفقارت.

هر ضربه ات خدایی، داده نشانِ عارف.
سیر و سلوکِ عرفان، هوهوی ذوالفقارت.

در مسجد و ِکنشت و میخانه و کلیسا.
دل می بَرد زِ مستان، هوهوی ذوالفقارت.

هنگامِ خوابِ کوفه، شد هر شبِ خداوند.
لالاییِ یتیمان، هوهوی ذوالفقارت.

لبریزِ از قصیده، سرمستِ از غزل کرد.
ساحتِ شعر و دیوان، هوهوی ذوالفقارت.

واداشته به تحسین، با هر هنر نمایی.
جمله سخن سرایان، هوهوی ذوالفقارت.

با ضربه های کاری، در راهِ دین و قرآن.
زهرا نموده خندان، هوهوی ذوالفقارت.


رسول رشیدی راد(مجتبی)

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 169 نفر 248 بار خواندند
مجتبی جلالتی (08 /01/ 1399)   | خسرو فیضی (10 /01/ 1399)   |

رای برای این شعر
مجتبی جلالتی (08 /01/ 1399)  خسرو فیضی (10 /01/ 1399)  
تعداد آرا :2


نظر 1

  • خسرو فیضی   21 فروردین 1399 21:45

    . با بهترین درودهایم
    . استاد سروده ای عالی بود
    . rose rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا