در سرم لخته لخته فریاد است
در گلویم غزل غزل خفقان
دلم از دست زندگی خون است
توی رگ های خسته از جریان
می نویسم به نام آزادی
می زند زیر گریه ام آواز
می پرد یک پرنده ی زخمی
از قفس های خالی از پرواز
جاده از اعتراض لبریز است
بسته راهش شب خیابان را
بادی از سمت مرگ می روبد
خس و خاشاک این بیابان را
سبز دادیم و سرخ پس دادند
گل به نفع گلوله پر پر شد
هر که انگشت جوهری می خواست
زیر بار شکنجه مادر شد
مردهای قبیله دق کردند
تا زن از زندگی امان ببرد
زیر آشوب شهر منتظر است
توی سفره دوباره نان ببرد
در سرم چرخ می زند خودکار
روی دفتر نوشته صدها هیس!
فقر من را محاصره کرده
یک نفر جار می زند ساندیس
دیگر از انتظار خسته شدم
از هوای حصار خسته شدم
من مسیرم به سمت آزادی ست
لطف کن پای دار...خسته شدم
#مریم_حقیقت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
امیر عاجلو 29 اسفند 1398 19:56
مریم حقیقت 21 فروردین 1399 13:36
مجتبی جلالتی 08 فروردین 1399 09:15
بادرود فراوان
بسیار لذت بردم
مریم حقیقت 21 فروردین 1399 13:36
درود بر شما
سپاس از لطف نظرتان
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 13:12
. درودها استاد
. مهر بانوی فرهیخته عالی سروده ای بود
.
مریم حقیقت 21 فروردین 1399 13:37
درود بر شما
ممنونم
علی معصومی 21 فروردین 1399 13:58
درود ها بر شما
☆☆☆☆☆
نوشیدم از جرعه های نابتان
آفرین
◇◇◇◇◇◇
علی سلطانی نژاد 21 فروردین 1399 14:06
این باور تمام ، مردان سرزمین شد
باید برای بودن،،،،،،،، آزار می کشیدیم
ارزش نداشت انگار،، تا همچو شیر باشیم
وقتی که خال مان را،، کفتار می کشیدیم
هر ننگ و خفتی که، بر سینههای ما رفت
از غیر خود نبود و، از یار میکشیدیم
ما اعتماد کردیم، بر حقّه های شیطان
وقتی خدای خود را،، بر دار می کشیدیم
گر طعم زندگی را، یک بار مزه کردیم
اما مشقّتش را، هر بار می کشیدیم
مرگ ست زندگانی،،،،، در پوچی عقیده
یکعمر شد،که از دل، ما خوار میکشیدیم
بی اعتبار و پوچیم، مابین خلق عالم
چون خفّتیکه خود از،قاجار میکشیدیم
جامی بزن که از می ،دردی نرفته بر ما
ما درد روزگار از،، هشیار میکشیدیم
✍️ علی سلطانینژاد
محمد مولوی 29 اسفند 1399 23:05
محمد مولوی 29 اسفند 1400 01:20
محمدهادی صادقی 29 اسفند 1401 07:08
زیبا قلمید
نصرت اله صفی زاده 29 اسفند 1401 07:59
درود بر شما
بسیار عالی
محمد مولوی 29 اسفند 1401 14:31