یکی بود
یکی نبود
بز قندی رفته بود
گرگ قصه پشت در نشسته بود
مشغول خوردن تخمه پسته بود
از لای پنجره شنگول چایی پولکی می داد
گرگه هم
با شکلکاش
با اداهاش ... برّه ها رو
از خنده روده بر می کرد
ولی از یه چیزی هیچ خبر نداشت
خبر از خطر نداشت
نمی دونست کسی که یه توله گرگی بگیره
ببره به باغ وحشا بفروشه
یه عالمه پول میگیره
نمیدونست بز قندی دستاشو رفته
سیاه کرده که توله گرگارو
گول بزنه
بکنه توگونی تحویل بده باغ وحش و جاش
کلی به جیب پول بزنه
تق تق تق
کیه کیه در میزنه
منم منم مادرتون
گوشت آوردم براتون ...!!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 9
کرم عرب عامری 15 اردیبهشت 1394 02:19
آفرین انتقادی جالب
پویا نبی زاده 15 اردیبهشت 1394 08:12
سلام
نمی دونست کسی یه توله گرگی بگیره
ببره به باغ وحشا بفروشه
یه عالمه پول میگیره
جالب بود
آفرین
منوچهر منوچهری(بیدل) 15 اردیبهشت 1394 14:50
ممنونم زیباست
کمال حسینیان 15 اردیبهشت 1394 22:26
درود بر آتنا بانوی عزیز
بسیار زیبا و پر معنا و عمیق بود
تقدیم تان :
چوپان گله ای هستم
که هر روز
چندین گرگ می دَرند ...!
تنور کد خدا
از تنورۀ دیو ها روشن است
و دیگر
قصۀ دیو و پری
هیچ کودکی راهم
نخواهد خواباند ...!
طارق خراسانی 16 اردیبهشت 1394 08:43
سلام بر آتنای مهربون
انگار خواستی مچ گیری کنی !!
چطوری؟
آخه بز که گوشت نمی خوره...
آها منظورتون توله گرگ ها بوده که بز بزقندی براشون گوشت برده
خب دوباره شعرتو بخون
بز قندی رفته بود
گرگ قصه پشت در نشسته بود
مشغول خوردن تخمه پسته بود
از لای پنجره شنگول چایی پولکی می داد
گرگه هم
با شکلکاش
با اداهاش ... برّه ها رو
از خنده روده بر می کرد...
خب نکنه گرگه اومده پشت در خونه ی بز قندی ... و بز قندی رفته در خونه آقا گرگه
این توله ی او و اونم توله گرگ رو شکار کنه..
عجب معمایی شده ها...
من موندم خلاصه موضوع رو گرفتم یا نه
دادا بیلوردی 16 اردیبهشت 1394 15:57
سمانه تیموریان (آسمان) 20 اردیبهشت 1394 22:31
بهناز علیزاده 13 خرداد 1394 19:44
امیرحسام زمانیان 03 شهریور 1399 12:38
سلام و درود
خواندم و لذت بردم
بمانید