کاش آسمان صدای پای مرا در گوش می سپرد
تا دوباره در نزنم
تا دوباره دستم به ان زنگ،زنگ خورده نخورد
دست هایم را باید بشویم
با اشک چشمانم تا پاک شود
تا خاک های نشسته روی زنگ روحم را آزار ندهند
دلم را نکشد
سرم را نخورد
بس است دیگر طاقت ندارم
دلم آزرده است
سرم بی تاب است
گویا پایان بهاراست
گویا زمستان سرد و بی روح شروع شده است
فصل انتظار رسیده است
سکوت غمباری بر جاده روان است
شروع پایان است
م.ص
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 1
رضا زمانیان قوژدی 02 شهریور 1399 20:11
درود بر شما استاد صابری عزیز
زیبا و دلنشین سروده اید
مانا باشید