چه ساده ، و چه پیچیده
میشود از حسی گنگ،
حرفها زد ،
واژه ها چید ،
و کلام را بستوه آورد.
حسی گنگ ، که بوی کهنگی اش .
در من چیزی را فرو میریزد.
انگار کسی از خوابهای کودکیهایم ،
مرا میدزد.
و تو،
به شرع، از تکبیره الاحرام من میپرسی؟
من سالهاست،
که الله اکبرهایم در قنوتم جا مانده .
آقا ،
حاجی ،
بی قنوت به نماز عشق ایستادن ، کفر نیست.
من ،
دستهایم از برای تو ،
در شلمچه جا مانده است.
می گویی جنگ تمام شده؟
آری...............
اما هر شب ، موج موج ،
سوت خمپاره دشمن ،
خوابهایم را تکه تکه میکند.
و من تکه هایش را در رویای دختران سوسنگرد،
یکی یکی نخ میکنم ،
تا تو به کاروان راهیان نوری رسی،
که ظلمتهایم را نشانه گرفته است.
آری جنگ تمام شده و من اینجایم ،
قول داده بودم ، کاری نکنم که دوباره به تخت زنجیرم کنند،
و به زن سپید پوشی ،
که هر روز از پشت شیشه نگاهم میکند ،
شکلک در نیآورم.
اینجا ،
مردی از من تصویر خروسی را میخواهد ،
تا قبل از طلوع بیدارش کند.
اینجا خروسها سر وقت نمیخوانند ،
زمان مرده،
و تقویمها به خواب رفته اند.
اینجا چقدر آرام است ،
ما با سایه هایمان حرف میزنیم،
کسی به ما سنگ نمیزند،
و فریادهای دیوانه ، دیوانه دنبالمان نمیکند.
اینجا همه چیز سفید است ،
مردهای سفید پوش ،
زنان سفید پوش ،
لباسهای سفید ،
ملافه های سفید ،
و دیوارهای سفید....................
همیشه باید ،
دیواری در میان باشد،
تا بدانیم ،
که آزادی ،
تنها در آنسوی دیوارهاست....................
م.اخباری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
سرخوش پارسا 11 اردیبهشت 1394 10:28
سلام و درود جناب اخباری
سپیدی زیبا
با صدای زیبایتان
در انجمن ققنوس
لذتش را چندین برابر
چشیدیم
خوش آمدید به شعر ایران
کمال حسینیان 11 اردیبهشت 1394 11:52
سلام و درود جناب اخباری عزیز
چقدر خوشحالم که درین سایت ادبی از شما هم می توانم بخوانم
شعر به غایت زیبا و عمیق تان را دو بار از بان خودتان و با آن صدای پرشور و کوبنده شنیده بودم
و باز هم بارها خواندم و بغض این همه نامرامی و نا مردی شکستم
درودتان باد
مینا آقازاده 12 اردیبهشت 1394 13:30
سلام ناب اخباری عزیز
شاعر توانمند ...
در فضای مجازی و حقیقی از قلم زیباتون بهره می بریم
دادا بیلوردی 15 اردیبهشت 1394 00:09
درود بر احساستان
سمانه تیموریان (آسمان) 20 اردیبهشت 1394 22:36
مجتبی جلالتی 07 فروردین 1399 21:00
استاد گرامی قلم توانایتان را می ستایم
مباهی ام که چنین سپیدی خوانده ام...
پشت آن دیوارهاست
دیوار را میشکنم
نه هرگز
در دیوار به قفلی بسته است
قفل را می شکنم ...
جمشید اسماعیلی 08 اردیبهشت 1399 11:35
موفق باشید
محمد مولوی 05 خرداد 1399 21:30
محمد مولوی 05 خرداد 1399 21:30
امیرحسام زمانیان 03 شهریور 1399 12:44
سلام و درود
خواندم و لذت بردم
بمانید