هرگز نخواسته ام،
که شاعر واژه های بدرقه زنی باشم ،
که از تخیل خدا ربوده ام.
من ترا لمس کرده ام ،
ترا که عروس آ سمانی ،
از روزی که ترا ربوده ام ،
قدیسان نمازشان را شکسته میخوانند .
راست است انگار ،
هر آنچه بکاری درو میکنی.
ترا من از خدایت ربودم ، و باد ترا از من
و هزاره هاست که
سرتاسر کائنات را ، به جستجوی نگاهت دویده ام ،
بیا و روزهای رفته را یکی یکی بشمار
من از تماشای تو به جاودانگی رسیده ام ،
و زمان از نگاه تو.
به رسم هر مسافری آب تمامی دریاها را پشت سرت گریسته ام.
افسوس که خدایت رقیب سرسختی بود ،
و در این عصر جاودانگی ،
هر روز شاعر واژه های بدرقه زنی هستم که از تخیل خدا ربوده ام.
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 7
طیبه طه (تهرانیان) 05 تیر 1394 12:43
سلامگرامی شاعر
وقتی بر بال عشق سفر می کنی
نگاه می کند خدا
مبادا رقیبی بر سر راه باشد
عشقی که
غیور است
ومعشوق در وادی صداقت
ترا می خواهد
درودتان باد
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 05 تیر 1394 15:30
درودها چون همیشه لذت بخش بود رویش سبز قلمتان انوشه
سمانه تیموریان (آسمان) 05 تیر 1394 16:11
درود استاد عزیزم
طارق خراسانی 05 تیر 1394 20:49
با سلام درود
عالی بود مثل همیشه
در پناه خدا
اصغر چرمی 06 تیر 1394 17:26
سلام و درود
احسنت بر شما
نگار حسن زاده 07 تیر 1394 23:06
درود بر شما
بسیار عالی بود
بسیار بسیار زیبا
موفق باشید
مجتبی جلالتی 07 فروردین 1399 21:03
استاد گرانقدر
قلم شما جاوید باد