غنچه پژمرده شد و آب خبر دار نشد
بیدل ازخاطره ی ناب خبر دار نشد
پشتِ دیوار، پرازسایه ی نا محرم بود
دخترِپنجه ی مهتاب خبر دار نشد
عاشقی داشت به دلداری او جان می داد
عکسِ آراسته در قاب خبردار نشد
وای ازقصه ی طوفان وامان از سیلش
که مرا برد به مرداب ، خبر دار نشد
کوچه ازحادثه پربود ، نگهبان بی قید
شهر فریاد شد ، ارباب خبر دار نشد
مرغِ دریاییِ در دام گرفتاری گفت
ماهی از فتنه ی قلاب خبر دار نشد
شاعرِتشنه، سرِچشمه، به گل ها می گفت
آب هم از هنر آب خبر دار نشد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 28 اردیبهشت 1397 23:06
درود بر شما
بسیار عالی و ارزشمند
پاینده باشید انشاءالله
طارق خراسانی 30 اردیبهشت 1397 12:01
شاعرِتشنه، سرِچشمه، به گل ها می گفت
آب هم از هنر آب خبر دار نشد
سلام و درود بر استاد خادمیان عزیز
قند مکرری ست
لذت بردم
در پناه خدا
حبیب اله نبی اللهی 01 خرداد 1397 11:29
درود استاد بسیار عالی و دلنشین
مجتبی جلالتی 08 فروردین 1399 17:43
باهزاران درود
غنچه پژمرده شد و آب خبر دار نشد
بیدل ازخاطره ی ناب خبر دار نشد
بسیار لذت بردم