با شعر مرا بردند
تا عمق شبی محزون
تا سردی احساس و
تا خون دل مجنون
از دست دلت ای زن
تا کی غم و شبگردی
هرشب فوران درد
دنبال چه می گردی؟؟
دست از سر من بردار
ای بغض پر از باران
ای گیجی بی پایان
ای مرده بی سامان
در بطن سیاه خود
هرشب مرا میخورد
چشمان سیاه شب
تا گور مرا می برد
ای مرگ به تو دنیااااا
دست از سر من بردار
این مرده بدبخت را
یک گور و کفن بگذار
ای خاطر دردآلود
ای هستی لاکردار
این لاشه پر شعررا
از روی زمین بردار
از دست دلت ای زن
دنبال چه می گردی ؟؟؟
هر شب فوران درد
تا کی شب و شبگردی؟؟؟
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 28
کمال حسینیان 03 شهریور 1394 22:52
غم سراغم بازم آمد ، بی بهانه زیرِ باران
می شمارم اشک خود را،دانه دانه زیرِ باران
درود بانو تیموریان گرامی
چهارپاره ای بود به غایت زیبا و دلنشین و کمی هم محزون
امید که سهمت تان از سرایش عشق باشد و امید
خوشحالم که مهمان باغِ سرایش تان بودم
پاینده باشید
سمانه تیموریان (آسمان) 03 شهریور 1394 23:37
با عرض سلام خدمت جناب حسینیان عزیز
سپاس از حضور پرمهرتان
از محضرتون میآموزم. بزرگوارید استاد
عیدتون مبارک
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 03 شهریور 1394 23:45
درودباوجود غمش دلنشین وموزون بود لذت بردم عیدتان مبارک شاد باشید گلبانو
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:06
ممنون بابت حضور سبزتون بانو
کرم عرب عامری 03 شهریور 1394 23:57
اتفاقا من فکر میکنم پروردگار ابتدا زن را آفرید زیبا پیچیده و..
چون میخواست کار خود یعنی آفرینش را در روی زمین باو بسپارد
هیچ رمز گشایی در مورد زن کار ساز نیست فقط باید دوستش داشت و هرچه گفت باید گفت چشم
درود بر شما
وقتی شما که زن بزرگواری هستید نمیدانید جه کنید منه مرد ناقص العقل چه بگویم؟
کرم عرب عامری 03 شهریور 1394 23:58
راستی کدوم عید؟ منکه مثل چله نشینها تقویم راگم کرده ام
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:06
بزرگوارید استاد
ولادت آقا امام رضا رو تبریک گفتم خدمتتون
طارق خراسانی 04 شهریور 1394 00:53
از دست دلت ای زن
تا کی غم و شبگردی
هرشب فوران درد
دنبال چه می گردی؟؟
سلام بر سمانه عزیز
به به
خواندم و لذت بردم
این شعر ناب شما نیاز به نقد مفهومی دارد و باید بند بند آن را آنالیز و توضیح داد...
من صرفا بعلت فرصت کم به همین بند می پردازم:
با شعر مرا بردند
تا عمق شبی محزون
تا سردی احساس و
تا خون دل مجنون
شعر از شعور بر می خیزد و ذهن جستجو گر شاعر دل تاریخ را می شکافد و می بیند در گذشته هم همین احساس های سرد و
و شب خانه های رنج و درد وجود داشته تا آنجا که مجنون با دلی محزون و پر خون این دنیای بلا زده را ترک می کند...
بنده این دریافت سمانه ی عزیز را از دنیا قبول دارم و جالب است خواجه شیراز در چند صد سال گذشته خرابی اوضاع جهان را
با چشمان تیز بین جان خود دیده است که می فرماید:
این چه شور است که در دور قمر می بینم
همه آفاق پر از فتنه وشر می بینـم
هر کسی روز بهی می طلبد از ایام
علت آن است ه هر روز بتر می بینم
ابلهان را همه شر بت زگلاب وقند است
قوت دانا همه از خون جگر می بینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پـالان
طوق زرین همه در گردن خر می بینـم
دختران را همه جنگ است وجدل با مادر
پسران را هم بد خواه پدر می بینـم
هیچ رحی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
که من این پند به از دُرّ وگهُر می بینم
و اکنون تمام آنچه که حافظ در سفر اشراقی خود دیده بوقوع پیوسته است.
سمانه بسیار نا امید از اوضاع زندگی و نبود ارزش های انسانی فریاد می زند:
ای خاطر دردآلود
ای هستی لاکردار
این لاشه پر شعرت
از روی زمین بردار...
و اما سخنی با عزیز جانم:
سمانه جان در سال 1364 در سواحل شهرستان چابهار زمانی که تصمیم داشتم از کثرت درد خودکشی کنم غزلی آمد که دو بیت اول آن را به یاد دارم...
فریاد خود آریم بر این پهنه ی دریا
شاید بپذیرد غم دریا وش مارا
غم تیشه بر افراشت که مارا بنشاند
پاداری ما دید و بیفتاد خود از پا
این بیت دوم به من انرژی عجیبی داد تصمیم گرفتم پوزه ی غم را به خاک بمالم پس برخاستم و امیدوارانه به زندگی خود ادامه می دادم...
روزگار مرتب سخت و سخت تر می شد تا مرز نابودی رفتم و در آن لحظات سخت و خطرناک آن بیت دوم را زیر لب
زمزمه می کردم و با خود می گفتم اگر من خود کشی کنم این بیت شعر من حکایت همان عالم بی عمل را از من به آیندگان
نشان خواهد داد و اکنون بر غم هایم فایق آمده ام و تنها دردم ، درد جامعه است و لاغیر...
در پناه خدا شاد زی
دانیال سمیعی 04 شهریور 1394 12:35
استاد جسارتم را ببخشیدی
اولین روز ورودم به شعر ایران است
اما با این فرموده تان موافق نیستم که شعر از شعور است
ریشه شعر از شعار است. نمیبینید این همه شعارهارا که اگر از شعور بود دنیای شاعران این نبود.
جسارتم را ببخشید که اینجارو به دایی ام رفتم .
خانم تیموریان خودشون خانم هستند وخانمهارا بیشتر میشناسند وبا پیام شعرشان موافقم. هردو موفق باشید. استاد به اندازه دایی که شمارا دوست دارند منم دوستتان دارم. دایی که از دستم عاصی شده خدا کنه شما نباشید. چون در چین زندگی میکنم اخلاقم مابین دایی وچینیهاست.
طارق خراسانی 04 شهریور 1394 12:43
سلام دانیال جان
ممنونم که در ذیل کامنت بنده نظرت را نوشته ای و از راهی دور دستت را می بوسم...
پسرم شعر هم می شود شعار باشد و هم برخاسته از شعور هر دو را در بر می گیرد...
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
آیا شعار است یا برخاسته از شعور شاعر
از این نمونه اشعار خردمندانه خوشبختانه در اقیانوش شعر و ادب ایران فراوان است...
یا همان شعر حافظ که پیش بینی این روزها را دارد یعنی شعور اشراقی...
در پناه خدا شاد زی
روح الله اصغرپور 04 شهریور 1394 16:14
سلام و درود خدمت دوست عزیزم دانیال سمیعی.و اساتید بزرگوار
شعری که شعار گونه سروده می شود و از آن شعور می ترواد ، بهتر از شعوری است که فقط شعار گونهمی ماند.
پس سعی کنیم شعور و فلسفه و هدفی در سرودن داشته باشیم.
من عامه و ساده که میام و شعر زیبای شما را میخوانم ، دوست دارم چیزی بیاموزم و از آن استفاده کنم....
امیدوارم شاعرانگیمان به زیبایی ها و اهداف عالیه ختم به خیر گردد.
طارق خراسانی 04 شهریور 1394 17:32
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:11
سلام خدمت استاد عزیزم
واقعا حضورتون به آدم انرژی و امید میده
همیشه به ما کوچکترها لطف دارین و هماره مشوق همه هستید
خدا خیرتان دهد. لبتون همیشه پر از خنده و دلتون پر از شادی
بابت نقد گرانبهاتون بسیار سپاسگزارم
درست می فرمایید استاد عزیزم
بازهم ی عالمه ممنونم استاد عزیزم
بهناز علیزاده 04 شهریور 1394 01:13
درود بر سمانه عزیز شعر بسیار زیبایی خواندم
نویسا مانی گلبانو
سلبی ناز رستمی 04 شهریور 1394 12:02
درود
الهی که قلمت همیشه بتپد.
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:15
سلام
ممنون بانو
دانیال سمیعی 04 شهریور 1394 12:22
سلام
عجب توهم ملموسی
هم روان بود وهم زیبا .
درود بر شما
شاعری برازنده شماست.
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:14
سلام
ممنون لطف دارید
نوید حیدریان 04 شهریور 1394 13:49
با سلام بسیار زیبا ..همیشه موید باشید
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:14
سپاس از حضورتون
روح الله اصغرپور 04 شهریور 1394 16:18
درود بانو بسیار عالی بود دست مریزاد.
سمانه تیموریان (آسمان) 05 شهریور 1394 13:13
سلام
ممنون از حضور پر مهرتون
احمد البرز 05 شهریور 1394 21:39
از دست دلت ای زن تا کی شب و شبگردی؟؟
ارسال شده در تاریخ : 03 شهریور 1394 | شماره ثبت : H941091
با شعر مرا بردند
تا عمق شبی محزون
تا سردی احساس و
تا خون دل مجنون
از دست دلت ای زن
تا کی غم و شبگردی
هرشب فوران درد
دنبال چه می گردی؟؟
دست از سر من بردار
ای بغض پر از باران
ای گیجی بی پایان
ای مرده بی سامان
در بطن سیاه خود
هرشب مرا میخورد
چشمان سیاه شب
تا گور مرا می برد
ای مرگ به تو دنیااااا
دست از سر من بردار
این مرده بدبخت را
یک گور و کفن بگذار
ای خاطر دردآلود
ای هستی لاکردار
این لاشه پر شعررا
از روی زمین بردار
از دست دلت ای زن
دنبال چه می گردی ؟؟؟
هر شب فوران درد
تا کی شب و شبگردی تا کی
منوچهر منوچهری(بیدل) 06 شهریور 1394 12:59
سلام به دختر عزیز سمانه چقدر با احساس وزیبا سرودی من که سه بار خواندم هنوز تشنه خواندنم ممنونم بسیار زیباست
دادا بیلوردی 06 شهریور 1394 19:23
درود بر احساس های آبی آسمان
سلیمان حسنی 08 شهریور 1394 14:24
سلام برشما:زنده وپاینده باشید
مهدی صادقی مود 10 شهریور 1394 19:05
سلام دوست عزیز
بسیار زیبا و قشنگ بود
پاینده باشی