عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا
عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا
مستی لعل لبت در خور اغیار مباد
سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا
عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت
سوزش سینه ی صد چاک بهم ریخت مرا
" آسمان بار امانت نتوانست کشید "
طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا
بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد
به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا
تا نگاهم به سر کو چه ی معشوق رسید
دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا
من که در سنگ دلی شهره به عالم بودم
عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا
شاعر: مرتضی (اشکان) درویشی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 16 خرداد 1394 15:29
درودزیباسرودیدقلمتان سرمد
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 16 خرداد 1394 18:58
درودزیباسرودیدقلمتان پویا
کرم عرب عامری 16 خرداد 1394 22:34
آفرین مرتضی آفرین