...
خاطرات کودکی یادش بخیر
حس و حال کوچکی یادش بخیر
/
کاشکی یکروز کودک میشدیم
در هوای بادبادک می شدیم
/
فارغ از این و غم آن می شدیم
راهی راه دبستان می شدیم
/
گاه گاهی در هوای کودکی
می روم با اسب های چوبکی
/
لوح آویزان به دیوار کلاس
مرد و اسب و سنگ وآب و سیب و داس
/
داستان گربه و آن بند رخت
بچه ها و توپ بالای درخت
/
زیر باران تا چو گل وا میشدیم
راهی تصمیم کبری می شدیم
/
نیمرو با نان گرم گندم است
مهربانی های کوکب خانم است
/
پترس آنشب عالمی احساس داشت
قطره قطره جان مردم پاس داشت
/
ریزعلی تا سوت کوهستان شنید
آتشی در تار و پود خود کشید
/
تا که سرمایی رفیق راه بود
دست هامان میهمان آه بود
/
در مصاف سنگهای سخت و تفت
چشمه راه خویش پیدا کرد و رفت
/
گفت موسی با شبان بی گفتگو *
هرچه میخواهد دل تنگت بگو *
/
دفتر صد برگ کاهی داشتیم
عکس حوض آب و ماهی داشتیم
/
سال سوم ، شعر باران داشتیم
توی جنگل های گیلان داشتیم
/
گردش یک روز دیرین دیده ایم
دسته گل هایی زگلچین چیده ایم
/
راستی آن دفتر کاهی کجاست؟
عکس حوض آبِ پُرماهی کجاست؟
/
خاطرات خیس بارانم چه شد ؟
پونه های بر جویبارانم چه شد ؟
/
باز آیا ریزعلی ها مانده اند ؟
درحوادث جامه از تن کنده اند ؟
/
راستی آن مرد در باران کجاست؟
مهربانِ خسته ی مهمان کجاست؟
/
راستی آن خاطرات ، جان فزا
تا هنوزم مانده در ذهن شما ؟
/
یاد داری شعر زیبای بــهار ؟
یا داری چشمه در آن کوهسار؟
/
چشمه از کوشش،به دریائی رسید
چشمه ی جان تو هم جائی رسید؟
/
قصه کبری به یادت مانده است؟
راستی او داستانش خوانده است؟
/
ریزعلی جان تری در برده است؟
یا که از نامردمی وا خورده است ؟
/
خاله کوکب عشق می کارد هنوز ؟
حاضری در سفره اش دارد هنوز ؟
/
گرچه مهمانش کمی ناخوانده بود
نیمروئی در بساطش مانده بود ؟
/
راستی دارا که دارا بود ، هست ؟
یا که در کنج پریشانی ، نشست
/
می تواند یادی از ما هم کند ؟
میرسد پرسی ز سارا هم کند ؟
/
آن نگاه دل گشا دارد هنوز ؟
مهر خاک آریـا دارد هنوز ؟
/
خاطرات کودکی یادش بخیر
حس و حال کوچکی یادش بخیر
/
کودکی هامان شمیم یاس داشت
آسمان هایش گل الماس داشت
/
راستی آن مرد در باران ،چه شد؟
مهربان خسته ی مهمان ، چه شد؟
/
کاش می شد باز مردی میرسید
مرحم شب های دردی میرسید
/
آن معلم خاطر و یادش ، بخیر
خاطر شیرین و فرهادش ، بخیر
/
حرمتش، نامش ، تقلایش ، بخیر
بخش بخش،آب و بابایش ،بخیر
/
هر کجا هستند،هستی نوششان
شادکامی ، گرمی، آغوش شان
/
یاد آن آموزگاران ، یاد باد
خاطر آن مهربانان ، شاد باد
/
حرمت استاد را در روزگار
حیف یاد من نداد ، آموزگار
/
باز از دل می کنم یاد شما
یاد قلب ساده و شاد شما
/
باز باید یاد یکدیگر کنیم
تا به یادی شاد یکدیگر کنیم
/
آه... خیلی زود وقتم ، دیر شد
کودک امید هایم پـــــیر شد
/
شادتان میخواهم و شادم کنید *
در دبســتان دلــم ، یادم کنید
حسین دلجووو
تقدیم به آموزگاران و شاعران والاتبار
که بنوعی رسالت آموزگاری دارند..
بقول نظامی...
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا...
یا حق....
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 2
طارق خراسانی 17 مهر 1394 19:40
با سلام و درود بی حد
مثنوی فاخری ست
دلمریزاد استاد
اما این بیت نظامی را نمی دانم چگونه معنی می کنید؟
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا...
پس در اینجا یعنی پیشتر ... و پیش یعنی جلو ...
معنی تحت الفظی آن می شود اول شعرا آمده اند و بعد پیامبران تا نظر استاد چه باشد؟
در پناه خدا
حسین دلجویی 18 مهر 1394 01:31
درود استاد والاتبار و ارجمندم..
سپاس از حضور مهر آیین و خورشید سانتان..
خیر بزرگوار...
پیش و پسی بست صف کبریا
خداوند برای در آفرینش مخلوقاتش تقدم و تاخری قائل گردیده و قرار دادند...
پس شعرا آمد و پیش انبیا.....
ابتدا انبیا را فرستادند و پس آنگه شعرا را خلقت نمودند
یا به دیگر تعبیری ، شعرا از پیروان و ادامه دهندگان طریقت پیامبرانند و بعد از پیامبران بنا بر حسب وظیفه رسالت ارشاد جامعه و اطلاع رسانی قشر مردم با آنهاست...
حالا شده مصداق بیت خواجه که...
جمعی شکسته خوانند ، قومی نشسته دانند
چون نیست خواجه حافظ معذور دار ما را..
یا مصداق تعابیر مختلف و متنوعی که از این بیت میشود
دلا خو کم به «تن »هایی که از « تنها» بلا خیزد
و یا
دلا خو کن به «تنهای» یی که از «تن» ها بلا خیزد...
وای نازنین استاد دلم
معنی و مراد و منظور حضرت نظامی کاملا مشهود و اظهر الشمس است
و جز اینکه شعرا از پیروان و وامداران رسالت پیامبرانند و بعد از ایشان وارث آگاهی بخشی را دارند ،،تعبیر دیگر و جور دیگری قرین به صحت نیست
یا حق ، برادر بزرگوارم
و الخ.....
سپاس از کلاس درستان استادم...
بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم
پای هر بیت غزل بیکس و تنها ماندیم
/
تا نجویند رقیبان ز دلم بوی تو را
سر بازار تو پیوسته به حاشا ماندیم
/
دل شیدایی ما تشنه ی دیدار تو بود
سالیانیست که با این دل شیدا ماندیم
/
آنچنان سوخته دل ترک سر و جان کردیم
که در این مهلکه از سینه خود جا ماندیم
/
طشت رسوایی ما بود که از بام افتاد
نرسیدیم به گرد تو و رسوا ماندیم
/
رهرو عشق تو بودیم وبه سودای وصال
از همه بود و نبود دل خود وا ماندیم
/
همه شب اشک به دامان ز غم هجر تو باز
به امید سحری تا شب فردا ماندیم
/
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم *
حسین دلجووو