.....
آسمـــان زلال این قریــه ، گاهی ابر سیاه می گیرد
گرگ ومیش است دشت دلهامان بسکه اینگونه ماه میگیرد
.
گاه یک برق باز می آید ، قطـره ای ماه میچکد به زمین
گاه یک رعد بسته می آید ، تیــرگی را گواه می گیرد
.
ما زشالوده های جمشیدیم ، روی ما خشت خام پوشیدند
حالیا رهگذار قدمت ما ، در همان یک نگاه می گیرد
.
باغ آیینه ی پاسارگادیم ، در بلـندای قدمـــت تاریخ
گرچه در فصل سرد آینه هم ، حسرت اشک و آه می گیرد
.
کاروان داری زلیخاهــــا ، از حوالی چاه می گذرد
تهمت چاک پیــرهن گاهی ، دامــن بی گناه می گیرد
.
زیر این سقف های سیمانی، جای تفسیرشاپرکها نیست
نخ تفسیر قاصدک ها را، هـر زمان در پگــاه می گیرد
.
ما بنـاهای محکمـی بودیم ، بولدوزرها خرابمان کردند
بعد از آن هر خرابه ای ما را ، با خودش اشتباه میگیرد *
حسین دلجووو
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 30
طارق خراسانی 18 خرداد 1394 15:58
باغ آیینه ی پاسارگادیم ، در بلـندای قدمـــت تاریخ
گرچه در فصل سرد آیینه هم ، حسرت اشک و آه می گیرد
.
کاروان داری زلیخاهــــا ، از حوالی چاه می گذرد
تهمت چاک پیــرهن گاهی ، دامــن بی گناه می گیرد
.
زیر این سقف های سیمانی، جای تفسیربادبادک نیست
نخ تعبیر شاپرک ها را، هـر زمان در پگــاه می گیرد
.
ما بنـاهای محکمـی بودیم ، بولدوزرها خرابمان کردند
بعد از آن هر خرابه ای ما را ، با خودش اشتباه میگیرد *
سلام بر حضرت دلجویی
شعر فاخر شما را چون مئی خوشگوار نوشیدم
در پناه حق
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 17:17
درود بر نازنین استادم از دیار ناب سرایان و طوس و حوالی کوی استاد حماسه ها و ارسطوره های جاودان..
بی نهایت سپاسگزارم ک حضور شاگرد نوازیتان را بدرقه ارتقای امید و دلگرمی ادامه ی راهمان میکنید...
جاودانه بسرایید استاد غزل سرا...
آمدی دست غزل یک شبه بالا کردی
عالمی عشق دراین خانه مهیا کردی
.
بی تو هر پنجره زندانی دیواری بود
آمدی پنجره ها رو به خدا وا کـردی
.
خانه در پشت غبار دل جنگل گم بود
نبش خانه طرف آبی دریا کــردی
.
آمدی آب و گل و آیینه همسایه شدند
گل به آیینه سپردی و شکوفا کردی
.
هرم مرداد به اندیشه ی دی بخشیدی
شب یلدا زده ام همدم رویا کردی
.
نرگس شبزده راخوشه ی پروین دادی
یاس سرما زده با ناز مـداوا کردی
.
نیل بگشودی و جانی به بدن بخشیدی
مهر موسا شدی و سحر مسیحا کردی
.
گندم گونه تو برکت بارانش ..بود
که دل دشت از این زاویه پویا کردی
.
یوسف از گوشه چاهی به عزیزی بردی
پیرهن چاک زدی ناز زلیخا کردی
.
بازهم خانه ات آباد بگو « سیب» که تو
غنچه ی لب شدی و چهره فریبا کردی
حسین دلجووو
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 18 خرداد 1394 17:06
بسیارزیباقلم زدیداستادگرانقدر
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 17:19
درود نازنین بانوی مهرآیین و غزلسرای کوی ادب...
سپاسگزارم دختر گلم...
بانوچه کرده ای تو به یغمای خانه ها
در تاق سینه ها ، و چنین آشیانه ها
بانوی فرودین که به شوق حلول تو
افتاده شور خانه تکانی به خانه ها
هر جا قدم گذارم و هر سو نظر کنم
گسترده از بهار وجودت نشانه ها
ای بر حریم حرمت دنیای دل مقیم
ای بر سپید سینه ی دریا کرانه ها
ای در کویر باور صدها هنر شناس
آوازه ات ، شمیم شنود ترانه ها
دشت ادب قدم نزنم بی هوای عشق
روئیده از تو هر قدمی بس جوانه ها
خوابیده در ضمیرپیامت به هرنگاه
آهسته پند و نکته ی خوش ، آمرانه ها
لیلا اسیر چشم و زلیخا مرید توست
کمرنگ شد ز حرمت نامت فسانه ها
بانو ببخش بداهه ی من لنگ میزند
بنویس پای کودکی ام ، عاشقانه ها
حسین دلجووو
دادا بیلوردی 18 خرداد 1394 19:23
درود بر استاد دلجویی
بسیار پسندیده و قابل تأمل است
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 22:55
درود بر جناب بیلوردی بزگمهرم..
سپسگزار مهتاب مهر افشان نگاه مهرانگیزتونم....بزرمهر ادب...
می شود آیا شبی مهتاب شام من شوی؟
لحظه زیبای وصلت اختتام من شوی؟
.
میشود چون کفتری درتنگنای یک غروب
سر زده جلد هوای پشت بام من شوی؟
.
یا که گیـسو را برافشانی به تاق سینه ها
درهوای همدلی هایت به نام من شوی؟
.
منکه درخلوت سرایم جز تمنای تو نیست
می شود بنیان گزار ازدحام من شوی؟
.
تا عسل می باری از اندیشه لبهای خویش
می شود لبریز شهد جام ،جام من شوی
.
ای غزال تیز گام قـــصه های ماندگار
می شود روزی بنام عشق رام من شوی؟
.
عاقبت فرهاد گونه تیشه بر سر می زنم
تا مگر شیرین صفت محو قیام من شوی
.
یک شبی تنگم بمیران در خم آغوش هات
تا مـگر پایان من باشی ، تمام من شوی
حسین دلجووو
منوچهر منوچهری(بیدل) 18 خرداد 1394 19:26
سلام بر استاد دلجوی عزیز استاد من هم شما را دوست دارم هم اشعار شما را حالا اگر تا آخر عمرم جواب ندهید باز می نویسم اشعارت زیباست ودوستت دارم
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 23:00
سلام نازنین داداش عزیزم..
چناب استاد منوچهری گلم
حضرت بیدل دلدارم...
من و با دوستان نادوستداری؟
تو مخلص را از آن دسته شماری؟؟
استغفرالله ، داداش گلم..
من ب مجرد ورود ب سایت با دیدن تمثال مبارک شما و چهره مهربون جناب زرین قلمب فورا بیاد همون تقدیمی دست و پا شکسته افتادم و اونو براتون کامنت کردم و بی بضاعتی خودمو ب رخ عالم و آدم کشیدم...داداش..
من و تاخیر در پاسخ//؟؟؟
شما که در دل جای دارید و نور چشمید بیدل جان..
ایشالله جهت دستبوسی حضرتعالی هم ک باشه تهران خواهم آمد...
باید این قول رو از داداش کمال بگیرم ک منو بیاره ب پایبوس..
معطل کرده سبزچشم هایت دشت آهـو را
به ترفندی که بالاتر نشانده تاق ابــرو را
.
کشیدی روی قـرص ماه خودآهسته آهسته
شکوه طرح تلفیق بـهار و عـطر شب بو را
.
کپی برداشتی از تاری شب های یلـــدایم
که طراحی کنی اشک شفق درنقش گیسو را
.
چسان پیدا کنم دل را درون سینه ی شمست
که گم کرده ست مولانا در آن اسـماَ یاهو را
.
من آن مرداب خاموشم دراین حسرت که دستانت
کند ترســیم روی ســینه ام آرامـش قـو را
.
غم از دل مـیرود وقتی که تو آهسته می کاری
به نازی زیر سقفم خاطـــرات یک پرستو را
.
چرا بشناسم از پا دست خود وقتی زلیخاها
نمی خواننددر چشم تو فرق دست و چاقو را
.
بیا تا گـل کند در سبز چشمت دشت آهوها
بیا تا بشکفی از نو تو احساسات «دلجو» را
====
دلجووو
کمال حسینیان 18 خرداد 1394 21:47
سلام و درود بر امیر غزل
آهی بلندتر از هر نفسی در سینه ام خشکید ، ناب سرودۀ تان درد قرن ها انزوا و تاریکی را تصویر ساز شد و زبانم کوتاه تر از آن است که بتوانم گفته ای در این مورد به وضوحی شعر زیبایتان داشته باشم
میراث سوخته ...
اکراه دارم از راه ...
رفتن و رفتن و رفتن
گویا که ساعتم فرا نخواهد رسید ...
چند لوحِ شکسته
چند حکایت نیم تمام
و اندکی غرور !!!
تمام میراث من اند
کوله بار زندگی را
از هرچه کهنگی ...
بر سر این دوراهی خالی کردم
دیر ماندن
و یا
تازه مُردن ...!؟
=================
دست مریزاد استاد
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 23:10
سلام بر عزیز دل...
بله ...تواضع و فروتنی را در مکتب اساتید این فن باید آموخت...
و حالا مقابل عزیزی هستم که بارها با دستهای افراشته در برابر کمال و کلامش اعلام تسلیم کرده ام
اما چکنم ک زبانی قاصر و ابیاتی الکن دارم..
بعضی وقته خود فریبی میکنم و میگویم شاید در لسان نظم میتوانم بهتر از کلام نثر حرفم را بزنم
اما بی گمان حرف مفتی بیش نیست ک در محضر عزیزان از هر هنر و دولت ازادم..
باز خوشحالی بدل بیحد رسید
در هوایش شادی ممتد رسید
/
شعرهایش تا که جادو می کنند
دست ما را پیش همه رو میکنند
/
باز شب شد سینه ام حساس شد
شعر ما مسخ شمـیم یاس شد
/
شهدشعرش چون سرقندمن است
شهر چشمش عشق میمند من است
/
با نگاهش تا دلم پیوند خورد
طوطیم شهد شراب و قند خورد
/
کاش بود و کوه غم ها غم نبود
یا ز مهرش قفل غم ها میگشود
/
تا که دستش بر قلم وا می کند
عالمی دلداده رسوا می کند
/
تا به یادش درب دل وا میکنم
چشم خود هم سنگ دریا میکنم
/
خسته ام دلداده ام ، آواره ام
نیست غیر از حسرت او چاره ام
/
آفرین، تا گفت بر اشعارمن
وای بر من،سخت تر شد کار من
/
با دو جام شعر مسخم کرد و رفت
در کمالش، می پرستم کرد و رفت
/
رفت و از دشت نگاهم تاب برد
از سرای سینه ام مهتاب برد
/
تا که در یک بیت نام عشق برد
دست من بالای بام عشق برد
/
تا نگاهش در نگاهم پا گرفت
با غزل شیراز جانم را گرفت
/
کاش چشـمم بهر او میخانه بود
کاش یکشب با سحرهمخانه بود
/
آشنایی با دل ما داد و رفت
شعله ای در جان ما بنهاد و رفت
/
هر کجا رفته است جامش پر گهر
چشمه ی اشعار او جوشنده تر
/
هر کجا رفته است جانش شاد باد
شعر شیرینش پر از فرهاد باد
/
هر کجایی هست شعرش شعر ناب
چشم تهرانش پر از شهد شراب
/
گر چه دل برده از ما،زنده باد
با کمالات دلش پاینده باد
حسین دلجووو
کمال حسینیان 18 خرداد 1394 23:20
داداش و استادم
جون کمال این همه چوبکاری ام نکن
یتیمی مثل منو اذیت کردن گناهه
همیشه از مکتب تان آموخته ام
بند به بند
و حرف به حرف
آموختی بر من
حرفی نیست
اگر به بندم کشی ...
سمانه تیموریان (آسمان) 18 خرداد 1394 22:22
به به
خیلی زیبا بود
پایدار باشید
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 23:12
درود سرکار خانم تیموریان بزرگمهرم
سپاسگزارم بانوی اب و ایینه و افتاب مهر و غزل و عسل و ادب...
شاعرکه میشوی قلمت جور دیگری است
احساس ناب محترمت جور دیگری است
.
یک عده ای مــرید مراد تو می شوند
چون استجابت حرمت جور دیگری است
.
نیش قلم به کنــگره ی عرش می زنی
در استعاره ها کرمت جور دیگری است
.
آرام پشت مرثــیه ها ســبز می شوی
یعنی قداست علمت جــور دیگری است
.
دنیا و بیش و کمــش پیش تو یکی است
معیارهای بیش و کمت جور دیگری است
.
گاهی دلت خـراب یکی واژه می شود
یعنی قرار ارگ بمت جور دیگری است
.
حرف دلت به صرفه ی ظالم نمی زنی
دل گویه های لاجرمت جوردیگری است
.
شاعر که میشوی ضربانت شنیدنی است
زیرا نوای زیر و بمت جور دیگری است
.
شاعر بمان که ذره به افــلاک می کشی
شاعر بمان که هرگرمت جور دیگری است
=====
دلجووو
بهناز علیزاده 18 خرداد 1394 22:38
درود بر شما جناب دلجویی گرانقدر بسیار عالی مثل همیشه،
حسین دلجویی 18 خرداد 1394 23:13
درود بانو تیموریان والا گهرم..
بی نهایت سپاسگزارم گرامی یار ادب...
هرکه در کوی غـزل گوی ز «دلجو» ببرد
دل ما را به همین چـــشمه جادو ببرد
.
گر چه دیوانه دلم هر که به بازاری برد
مثل آن است که رقاصـه به باکو ببرد *
.
دل نمانده ست که در خط نگاهی برود
گر که خط لب و چشمی دل آهـو ببرد
.
عاشق آنست که قطب قلمش قبله ماست
آنکه شــهد اثرش حسرت کندو ببرد
.
آنچنان است که تا عرش به شهبال مرام
فرشیان شهپر جان داده به آن سو ببرد
.
عشق را بند مسازید به محدوده ی بوم
که چو مانی به قــلم تاب قلم مو ببرد
.
دل عـــشاق مبازید به موج سر و زلف
که به طوفان قلم تاب ز گــــیسو ببرد
.
گر توازن به دلـم نیست، خدا را مپسند
فاعـلاتن فعــــلاتم به ترازو ببرد
.
شاعر عشق بــنازم که به تدبیر سکوت
دل یک جمع به ترفند هـــیاهو ببرد
.
می گذارند مگر یار کمی جـــلوه کند
می گذارند مـــگر از دلمان بو ببرد ؟
.
هر کسی خواست بجوید دل دیـوانه ما
باید اول به خـزر خیـمه و اردو ببرد
.
آن که از شعر ندارد خبری عاشق نیست
تا مگر آبی چشـمی دلــی از او ببرد
.
ما که در یوسف مان قافیه را باخته ایم
دل نداریـم در این بزم که چاقـو ببرد
.
نازنین نام تو سر لوح کتیب دل ماست
گر باران خط چــشم و خم ابرو ببرد
.
بعد توآه و من و فاصله ها ، خـاطره ها
شاید این آه مرا ســوی فراسو ببرد
=====
دلجووو
مهری خسرو جودی 19 خرداد 1394 09:45
سلام استاد بزرگوار و گرامی احسنت و درود بر طبع زیباتون بسیار زیبا بود
حسین دلجویی 19 خرداد 1394 12:53
درود برشما برادر بزرگمهرم جناب خسرو جودی...
بی نهایت سپاسگزار نگاه مهر ایین تونم..
لابلای خاطراتم رد پایی مانده است....
کاروانی رفته هی های صدایی مانده است
.
از دوچشمم دور شد سوسوی دمسازی، ولی
در مسیر اشک هایم جای پایی مانده است
.
ناخدایی داشتم در شور طوفان زای عشق
عشق رفت و شور رفت اما خدایی مانده است
.
شاعری اندیشه ی من نیست اما بعد او
در خیال شعر هایم ادعایی مانده است
.
از نگاه مهربانی های از کف رفته ای ...
قاب عکس کوچکی از آشنایی مانده است
حسین دلجووو
حسین دلجویی 20 خرداد 1394 15:51
درود بانو خسرو جودی گرامی..
ببخشید و پوزش بنده رو پذیرا باشید
اگر جناب دولتی عزیز اشاره نکرده بودند متوجه نمیشدم
چکنیم که این هم از عوارض پیری و ضعف چشم ست بزرگوار..
یک دنیا معذرت...
ابراهیم سبحانی 19 خرداد 1394 09:52
درود
آنقدر خوب خوب عزیزی که بهنگام دها
حیفم آمد که نام ترا برزبان جاری ننمایم
حسین دلجویی 19 خرداد 1394 12:54
سلام بر نازنین ابراهیم گل و سبز اندیشم...
نشسته ام به امیدی ، هوای چشمانت
که جان خسته بریزم به پای چشمانت
.
کنارساحل کارون گشوده ام آغوش
که باز و بسته شود پا به پای چشمانت
.
به نام معجزه امشب چه التجاها رفت
به پای گنبد مشکل گشای چشمانت
.
چقدر شعر و غزل نذر کفتران بکنم ؟
چقدر دانه بریزم برای چشمانت؟
.
غزال من غزل ما به انتها نرسید
ببین که مانده هنوز ابتدای چشمانت
.
فقیه شهر که هر دم ملامتم می کرد
چرا شدست خودش مقتدای چشمانت؟
.
میان ساحل و چشمم همیشگی جاریست
غزل غزل ز تو از ماجرای چشمانت
.
همیشه پیش خدایم سپاس ها دارم
برای دین قشنگ بــهای چشمانت
.
بیا که دست نیازم در آسمان ها ماند
به استجابت ناب دعــای چشمانت
====
دلجووو
نگار حسن زاده 19 خرداد 1394 20:27
سلام و عرض ادب واحترام
شعری بسیار زیبا با وزنی بسیار جذاب رو میهمانتون بودم
بسیار عالی بود
لذت بردم
فقط جسارتا در مصرع:
گرچه در فصل سرد آیینه هم ، حسرت اشک و آه می گیرد
گویا یه خطای تایپی درمورد آینه بوده
گرچه در فصل سرد آینه هم ، حسرت اشک و آه می گیرد
ببخشید جسارتمو
شاد وسلامت باشید
حسین دلجویی 20 خرداد 1394 15:55
درود بانو حسن زاده بزرگمهرم
ممنونم از نگاه مهرآفرین و چنین دقت نظر و ریز بینی تون
بله حق باشماست و اشتباه تایپی ست
چون ، چنینی در وزن خلل ایجاد میکند
بی نهایت سپاسگزار حضور سبز و نگاه نیلوفری تانم..
یا حق..
ساقی بریز آتش غم در سـبوی من
تا درد عشق شعله کشد از گلوی من
.
ما را درین میانه نمانده است آب رو
آبی بریز پشت سر آبــروی من
.
ما را نه دلبری است نه سودای دلبری
پایان ببر حدیث من و گفتگوی من
.
بازی چه میکنی به تنی مرده درقفس
بازیچه می کند دل من ، بازجوی من
.
با او فراز عشقم و بی او فرود درد
کاشم برد زمین سیاهم فروی من
.
با این امید دامن دل خیس کرده ام
شاید دمی نشست لب آب جوی من
.
تنها خطای زندگیم دیدن تو بود
بانوی من قشـنگترین آرزوی من
حسین دلجووو
سید محمد میرسلیمانی بافقی 19 خرداد 1394 21:36
درودها بر دلجوی دلبرم....نوشیدم از صهبای زلال جامتان
حسین دلجویی 20 خرداد 1394 16:00
درود بر میرسلیمانی بزگمهر و دلدارم...
چقدر شادم ک اینجا همه عزیزان بنوعی جمعند...
شمع وگل و پروانه و بلبل همه جمعند
بی رحم بیا رحم به تنهایی ما کن...
خوش آمدید داداش گلممم
تو به یک لحظه هوای غــزلی دل دادی
دل ما بردی و خود نیز چه مشـکل دادی
.
ناز کردی و دلی بردی و در آخــر کار
دل دیوانه گرفـــتی دل عاقل دادی
.
موج گیسوی تو سبزینه یک مزرعه داشت
که به دست طلــبم برکت حاصل دادی
.
دل طوفان زده ام خسته ی دریای تو بود
جان فــدای تو که امنـیت ساحل دادی
.
ماه عشق تو لب پنــجره ام غنچه کشید
به صــفای قدمت عطر به منزل دادی
.
انعکاس گل خورشیدی و از چشمه عشق
آسـمان غزلـــم جلوه ی کامل دادی
.
بی غـــزال تو هزاران غزلم باطله بود
ای که بر روح غزل مسـند قابل دادی
.
این همه شور غزل از سر شیراز تو بود
که به شعر خوش حافظ صفت هل دادی
.
من به یک عمر هوای نگـهی جان دادم
تو به یک لحظه هوای غـزلی دل دادی
=====
دلجووو
اصغر چرمی 20 خرداد 1394 10:52
سلام و عرض ارادت
زیبا بود
بعد از آن هر خرابه ای ما را ، با خودش اشتباه میگیرد *
حسین دلجویی 20 خرداد 1394 16:04
درود جناب چرمی گلممم..
بی نهایت سپاسگزار و ممنون و مدیون و مرهون حضور مهتابی و پر مهرتونم..
یا علی...
چند روزیست خبراز تو ندارم استاد *
چه قدر اشک به راه تو ببارم استاد؟
.
چه قدر طول هجا قافیه ی شعر کنم؟
چه قدر فاصله ها را بشمارم استاد؟
.
تا مگر جلوه ی ماهت بدمد در سحرم
کهکشان تا به کجا پاس بدارم استاد؟؟
.
چه قدردامن دشت دل خود آب دهم ؟
چه قدر چشمه ی چشمم بفشارم استاد؟
.
چه قدر با قلم خسته ، غزل ساز کنم
چه قدر نامه به نامت بنگارم استاد؟
.
با مراد چو تویی شاخص بستان ادب
من مریدی در دنیای بهارم استاد
.
من که غیر از تو ندارم به جهان ماوایی
ای نگاهت همه ی دارو ندارم استاد
.
بخدا عرش ادب قافیه ساز دل ماست
گر قدومت همه بر دیده گذارم استاد
=====
دلجووو
علی معصومی 11 اردیبهشت 1399 22:49
درود بر شما ارجمند
☆☆☆☆☆