3 Stars

پـدرم بر سر یک خال سمرقــندی داد

ارسال شده در تاریخ : 24 خرداد 1394 | شماره ثبت : H94455

....
از تو یک پرسش احـوال مرا شاعر کرد
عشق پیدا شد و فی الحال مرا شاعر کرد
.
پَرشال تو پر از زمـــزمه ی شالی بود
در نسیمی پر یک شـال مرا شـاعر کرد
.
پونه ها با گل پامچال تــبانی کردند
عطر پونه ، گل پامــچال مرا شاعر کرد
.
سر چشمان تو در مدرسه غـوغایی بود
ازدحامی شد و جنــجال مرا شاعرکرد
.
چشم تو قـهوه ای وقهوه حکایتها داشت
بعد آن قــهوه همان فال مرا شاعر کرد
.
من فقط ذره ای از چـشم تو را میدیدم
آخــر آن ذره و مثـقال مرا شاعر کرد
.
این چنین سوی کسی جاذبه ارسال نکن
که همان لحـظه ی ارسال مرا شاعر کرد
.
پـدرم بر سر یک خال سمرقــندی داد
بنویسید همان خال مرا شـاعر کرد

حسین دلجووو

با پوزش«به نیت زیبایی بیت از سکته
و تغیر «گل پامچال»گذشتم...
به پیشنهاد زیبای دوست والاتبارم جناب طارق خراسانی آخرین مصرع ویرایش شد..

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 367 نفر 623 بار خواندند
طارق خراسانی (24 /03/ 1394)   | حسین دلجویی (24 /03/ 1394)   | زهرا نادری بالسین شریف آبادی (24 /03/ 1394)   | کمال حسینیان (24 /03/ 1394)   | کرم عرب عامری (25 /03/ 1394)   | اصغر چرمی (25 /03/ 1394)   | منوچهر منوچهری(بیدل) (25 /03/ 1394)   | علی صمدی (25 /03/ 1394)   | بهناز علیزاده (26 /03/ 1394)   | امیر عاجلو (17 /05/ 1394)   | علی معصومی (11 /02/ 1399)   | محمد مولوی (15 /03/ 1399)   | امیرحسام زمانیان (05 /06/ 1399)   |

رای برای این شعر
طارق خراسانی (24 /03/ 1394)  کمال حسینیان (25 /03/ 1394)  علی معصومی (11 /02/ 1399)  امیرحسام زمانیان (05 /06/ 1399)  
تعداد آرا :4


نظر 24

  • طارق خراسانی   24 خرداد 1394 19:02

    با سلامی دوباره

    حضرت استاد گل پامچال عالی نشسته است
    یادم رفت بگویم این غزل زیبا را باید یک شاهکار نامید.
    rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:07

      با کلاسش نتوانسته شکارم بکند
      رفته با جاذبه ی تیر نگاه آمده است

      .
      با خیالش نتوانسته که آبم بکند
      رفته با جلوه ی چشمان سیاه آمده است
      .

      پیرهن را که گرفت از پس سر دانستم
      که به اندیشه ی یک بار گناه آمده است

      .
      بخت بد بین که دراین دربدری های غریب
      یک نفر سوی دل ما به پناه آمده است

      .
      ما که تسلیم بلا شـــرط نگاهش بودیم
      گر چه بی لشکر و بی ساز و سپاه آمده است
      .
      نرم نرمک دل سودا زده ام سر برداشت
      مثل آبی که به زیر سر کاه آمده است
      .
      ما ندیدیم که یک ماه خوش از عهدشباب
      عمر ما را تو ببین پای به ماه آمده است
      .
      بخت بد بین که همه شور جوانی ها یم
      با خزان دل من حال به راه آمده است
      .
      گرچه« پروین» سر ما بی کلهی عار نداشت
      جای عقلی که نمانده است کلاه آمده است
      =====
      دلجووو

  • طارق خراسانی   24 خرداد 1394 19:04

    سلام استاد
    خوشحالم شما را در کنار خود داریم .
    گرچه سال هاست آن عزیز بهتر از جانم را می شناسم ولی شاید فرصت کافی نداشتم که آثار گرانبهای شما را مطالعه کنم
    خب این وبسایت ها بزرگترین خاصیت شان همین است که شاعران را با هم آشنا و اشعار آنان را به نمایش می گذارند.
    امر فرموده بودید تعریف نکنم چشم... ولی از این غزل فاخر شما به وجد آمده ام بگویید چه کنم؟
    اممممممممممممممممممممممممممممم سکوت
    دستمریزاد
    با اجازه بروم و دوباره بخوانمش


    در پناه خداوند سبحان
    rose rose rose rose
    applause applause applause applause applause
    applause applause applause applause applause
    applause applause applause applause applause
    rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:05

      درود بر والا استاد دلم طارق خراسانی جلیل القدرم..
      ماشالله حدود چار پنج تا کامنت گذاشتین ک همه هم حاکی از آیینه نورافشان دل وسبزاندیشی برکران و زلال سینه ی دریایی تونه.

      سپاس بر شما و ممنون از تک تک مابقی عزیزان سایت شعر ایران
      چ انان ک برما نظر کردند و چ نازنین بزرگواران عزیزی ک خواندند و چراغ خاموش گذر کردند....

      در نهایت بی نهایت ممنون و مدیون و مرهون تک تک شما بزرگان مهراندیش ادیبم..

      داریم دل و دل به چنین دار نداریم
      دلبر چو نداریم به کس کار نداریم
      .

      دل عرضه نمودیم و خریدار نبودید
      انگار در این مرتبه بازار نداریم
      .

      آرام ز چشمان غزالی نگرفتیم
      تبدار نگاهـیم و پرستار نداریم
      .

      هر مرغ سحر برسر شاخ غزلی بود
      ما در غزلی گرد گلی کار نداریم
      .

      ما دلشده گانیم که دلسوخته رفتیم
      خاکـستر عشقیم که آثار نداریم
      .

      آنقدر شکستند دل و ما نشکستیم
      آنقدر بریدند که آمار نداریم
      .

      در جمع شما غربت ما مسئله ای نیست
      باشد که غریبانه چنین یار نداریم


      حسین دلجووو

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:33

      راستی یادم رفت بگویم
      از پیشنهاد بسیار زیباتون سپاسگزارم

      پـدرم بر سر یک خال... ، سمرقــندی داد
      بنویسید : « همان خال... مرا شـاعر کرد

      همیشه اعتقادم بر این بوده ک عزیزانی که از بیرون ناظر بازی شطرنج شماییند بهتر خود شما ک در گودید و مغزتان گرفتار صدها نقشه و حرکت و استرس است،بازی شما را درک کرده و میتوانند تجزیه و تحلیل کنند
      و نظر دهند ،
      یعنی نگاه های بیرون بهتر کارگشا و دقیقند
      همین امر برمیگرد به مصرع پیشنهادی شما در بیت مقطع..
      بی نهایت وامدار مهر زلالتانم بزرگوار

      applause applause applause
      rose rose rose

  • زهرا نادری بالسین شریف آبادی   24 خرداد 1394 20:24

    درودها استادقلمتان اعجازمیکند
    rose rose rose

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:07

      گل باشید بانوی بزرگوار کوی ادب...

      شوخ چشمی باز هم هنگامه بر پاکرده است
      باز چشمم دور دیده باز غوغا کرده است
      .
      گرچه قبلا با غزل دل برده بود اما کنون،
      فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ها کرده است
      .
      با ، دو ،رٍ ،می، فا، سُلش سوز قشنگ عشق را
      با چه نازی در دلم امروز اجرا کرده است
      .
      کاش بیش از این نمیبردش دلم با یک غزل
      یا نمیکرد با کسی کاری که با ما کرده است
      .
      گر چه عمری در هوای طوس چشمش زائرم
      باز هم این نازنین امروز و فردا کرده است
      .
      وای «دلجو» طشت رسواییت از بام اوفتاد
      پیش ارباب ادب مشتت دلت وا کرده است
      .

      حسین دلجووو

  • کمال حسینیان   24 خرداد 1394 20:52

    سلام و درود بر استاد عزیزم
    پامچال این شعر زیبایتان را از وزن عروضی در نیاورده و همانطور که خود نوشته اید سکته ای خفیف دارد
    من بارها حتی در اشعار بزرگان پارسی دیده ام که برای حذف این مکث و به اصطلاح سکته ، از لهجۀ محلی یک واژ ه استفاده کرده اند و بیشتر مناطق شمال ایران ، پامچال را به صورت پمچال تلفظ می کنند
    پونه ها با گل پمچال تــبانی کردند
    عطر پونه ، گل پمــچال مرا شاعر کرد
    ولی باز ارزش بارها خواندن این هنر و شاهکار ادبی همچنان در اوج است
    همیشه می آموزم از مکتب تان استاد
    rose

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:15

      درود بر نازنین کمال اوج کمالاتم...
      کمال عزیز اگر یادتون باشه به دستان پر سخاوت عزیزانی چون شما ، این همون غزلیه ک بین حدود 64 غزل دیگر.. توی فیس برنده مبلغ نیم ملیون تومان شد
      البته قصد ذکر این مطلب رو نداشتم ولی بغضی در گلوم تلنگر و چنگ میزد که نتونستم آرومش کنم
      و ببخشید ک عنوان کردم
      حدیث عربی «لم یشکرالناس » س هم فراموش کردم ولی میدونم ک مفهومش این بود که سپاس از بنده ی خدا همانا سپاسگزاری ب درگاه خداوند است
      در هر صورت ، چنان مرهون ومدیونم که هرگز فراموشی اش امکان پذیر نیست..


      میتوان ای دوست آیا از شما چیزی نگفت؟
      از تو و یک عالمه مهر و وفا چیزی نگفت؟

      لحظه ی دیدار یاد آورد در چشمان تو
      از نگاه مهربانی آشنا ، چیزی نگفت؟

      وه چه شیرینست وصل روی دلداران ،ولی
      میتوان از یک بغل عشق و صفا چیزی نگفت؟

      راستی از خانه ات از آن هوای دلپذیر
      میشود آسان گذشت و بی هوا چیزی نگفت؟

      میتوان در محفل مهر عزیزان شد سهیم
      بعد آمد در قبال ماجرا چیزی نگفت؟

      میتوان تاصبح باتو رفت در توصیف عشق
      بعد از شبهای پر عشق و صفا چیزی نگفت؟

      میتوان در شهر چشمانت دخیلی بست و بعد
      از نجابت ،از متانت، از وفا چیزی نگفت؟

      میتوان در مرکز کانون قلبت خیمه زد
      بعد برگشت و از آن آهن ربا چیزی نگفت؟

      میتوان آیا که عمری شرمساری را کشید
      منتها ی عشق دید و منتها چیزی نگفت؟

      میتوان در سایه ی الوند طبعت سایه کرد
      از مرام آن بزرگ بی ریا چیزی نگفت؟

      ای نگاهت کشتی آرام بخش واژه ها
      میتوان از ابتکار ناخدا چیزی نگفت؟

      حالیا با کوله ای از خاطرات دلپذیر
      میتوان ای دوست آیا از شما چیزی نگفت؟

      حسین دلجووو
      love struck love struck love struck love struck
      rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:36

      نازنین کمالم..
      یار آتش پر ، ققنوس مرامم..

      به یاد یار انیس و به عـشق مانوسم
      که میدمد ز هوایش صــفای محسوسم
      .

      چنان به عشق برانم دوباره رخش غزل
      که شوق دیدن یار است و راه چالوسم
      .

      نگو که میل خراسان حماسه گون دارم
      نگو که راهی بزم حکــیم در طوسم
      .

      اگر چه بسته قفس دست و بال پروازم
      اگر چه بسته نفس از فضای محبوسم
      .

      نه از هوای ابری اخم رقیب دلتنگم
      نه از صفای آبی چشم حبیب مایوسم
      .

      دوباره گشته ردیفم هوای تهرانم
      دوباره قافیه گردیده اشک ملموسم
      .

      به کار دیدن یاران همیشه کار اگاه
      به رمز چشم عزیزان هماره جاسوسم
      .

      نشان عاشقی م پشت خانه ی مشقش
      به دست و سر بدوم در هوای پابوسم
      .

      مجید و حامد و مینا ، امیر و سید و خلق
      مدیر و مجری و شاعر رئیس و مرئوسم
      .

      به عارفان ببریدم کمال اخــلاصم
      به عاشقان ببریدم سلام مخـصوصم
      .

      فـدای مـهر کمال و فقیه و بیدل باد
      سه تار نغمه ی عشقم سه یار ققـنوسم

      ====
      دلجووو

      • کمال حسینیان   25 خرداد 1394 14:49

        سلام و درود مجدد خدمت استاد عزیزم
        شعر ققنوس تان را بر دل نوشتم و در اولین فرصت در انجمن ققنوس به تمام دوستان ققنوسی ارائه خواهم کرد
        امّا کتکی که باز امروز بر من زدید
        استادم ، من در هر سایتی دوست داشتم که در کنج خلوتی باشم و با دوستانم صفایی کنم و همانطور که می دانید علت رفتنم از سایت های دیگر جر همین نبود ، پس خواهشن اجازه بدهید که درین گلستان معرفت و دوستی، همجنان گوشه نشین باشم ، اگر در گروه های چهارگانۀ فیسبوکم ، همایش و تورنمنت ادبی برگذار شد ، فقط برای تقدیر از بهترین اشعار بود ، از دوستان و اساتید سایت درخواست دارم که خود دوباره قضاوت کنند که آیا این شعر زیبا، حقی جز برنده شدن داشت یا نه ؟
        پس اگر نا قابل مبلغی هم اعطا شده ، به شعر بوده نه شاعر
        در ضمن با خانم دکتر آقا زاده هم مشورتی شد که بعد از استارت کامل سایت، برنامه ای تعبیه شود تا در چند مرحله در سال از بهترین اشعار و پیشرفت کننده ترین شاعر ، تجلیلی در حد توان ، انجام پذیرد ( در بیشتر سایت های ادبی ، برای بازار گرمی ، معمولاً به افراد مطرح، حق عضویت رایگان داده می شود ، که به نظر من توهین به شاعر است)
        البته به شرطی که خود خانم آقازادۀ عزیز در این تورنمت شرکت نکنند، چون در همۀ ابواب سرآمد و استادند و با این حساب برنده فقط خودشان خواهند بود و سر منه کچل باز بی کلاه خواهد ماند
        استاد، من وجودتان را سوای شعر ، و شعرتان را سوای خودتان دوست دارم و یقین بدانید که اگر خدای نکرده روزی از من دلگیر هم شدید باز اولین مشتری اشعارتان خواهم بود

        rose

  • کرم عرب عامری   25 خرداد 1394 01:08

    همین اشاره ی کوچکش بود

    که آدم را بیچاره کرد

    احسنت استاد دلجوو عالی بود

    rose rose rose

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:26

      درود جناب عامری گرانقدر والاتبارم
      ممنونم بزگوار... rose rose rose

      نکند هیچ کس اینگونه مردد بشود
      یا گرفتار به اما و به شاید بشود
      .
      روستایی دلم پشت دبستان تو ماند
      میتوانست ز چشم تو مگر رد بشود
      .
      میروی و دل من پشت سرت می آید
      تا مگر باز کجا چشم توام سد بشود
      .
      گفته بودم ندهـم دل به تو اما چکنم
      شده کاری که نبایست و نباید بشود
      .
      باز تا صبح من و خاطره ها می باریم
      نکند فاصله ســـیلاب مجدد بشود
      .
      رفتی و برسر این راه ازآن می ترسم
      رفتنت مثل جوانی که نیامد بشود
      .
      خوب من خوبترین حادثه ها باش مخاه
      که تو باشی و چنین حال دلم بد بشود

      ====
      دلجووو

  • اصغر چرمی   25 خرداد 1394 07:54

    سلام
    زیبا بود
    از تو یک پرسش احـوال مرا شاعر کرد

    • حسین دلجویی   25 خرداد 1394 11:28

      درود جناب چرمی گلم
      خوش امدید و ممنونم بزروارم...
      rose rose rose

      با فروغت ســـپید آوردی ، با طلوعت نوید آوردی
      در طواف ســتاره ی ناهید ،هاله ای از امید آوردی
      .

      شاعرم کرده ای بیا وببین،روزو شب شعرترمی انگیزم
      بسکه با جلوه های کودکی ات ، واژگان جدید آوردی
      .

      عاشق جلوه ی الیسایم ،در شب و ازدحام شب بو را
      تا که در موج موج گیسویت عطر باران و بید آوردی
      .

      واژه ها بسته اند احساسم ،در نیازم به ناز چشمانت
      آمدی باز شد گل مهتاب ، عشق را با کلید آوردی
      .

      دفتر شعر های دیروزم ، در هجوم غبارها گم شد
      آمدی در کلاس چشمانت ، شعرهای سپید آوردی
      .

      در حلول طلوع فروردین ، چشمای تو رمز تحویل اند
      دختر بیست و ششم اسفند،جان فدایت که عیدآوردی

      =====

      به نوه ی گلم : الیسا

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   25 خرداد 1394 18:00

    سلام بر پیر مرادم سلام بر جناب استاد دلجوی عزیز همیشه از اشعارت لذت بردم هدیه زیبای شما همیشه در مقابلم گذاشته بعد از نام حق تعالا یک بر سروده زیبای شما که هدیه ایست به این پیر میخوانم وحالی میکنم احساست همیشه زیبا بوده ای کاش شاعران مثل شما غزل را هرگز فراموش نمیکردند
    شبی از اشگ خود پرکرده دامن
    بکوی تو خرامان آمدم من
    دو چشمم چشمه ابر بهاران
    که گریان زیر باران آمدم من
    زشوق دیدنت ای نور دیده
    چو مجنون از بیابان آمدم من
    دلم چون هاله مهتاب شب دیس
    هوایت کرده از آن آمدم من
    نه از شوری خبر نی از جوانی
    چو پیری خسته بی جان آمدم من
    چو اشگی از لب مژگان عاشق
    به ترس ازدیده لرزان آمدم من
    زدم تک تک به در با ناله دل
    دلم آنجا ماند و گریان آمدم من

    rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   26 خرداد 1394 08:55

      درود بر نازنین مرد ادب و تواضع و اخلاق مرام...بیدل دلدارم..
      منوچهر جان..بی نهایت صفا بخشیدی و بی اندازه شرمسارم کردین
      راستی در حورد هدیه ی غزلهایی اهدایی و تقدیمی فرمودید
      خدایی من نمیدونم چن تا غزل تقدیم اخلاقت کردم
      اول بخاطر اینکه خیلی دوستت دارم
      دومم کار دل بوده و به دلجو چ مربوط
      سووم کاش یکی شو تنخاب میکردی و با تلفیق ملودی زیبایی از خودتون اجراش کرده و ما را صاحب سعادتی عظیم میکردید..
      در هر صورت دوسستوون دارم ک لایق زیباترین دوست داشتن هایید
      applause applause applause applause
      rose rose rose rose


      دل ما در گرو آن قد و بالا ست هنوز
      آنکه درساحل چشمش غم دریاست هنوز


      نغمه سازِ شبِ آواز منوچهری جان * 1
      آنکه گلبانگ سه تارش به ثریاست هنوز....


      گوشه ی لب بگشا تا که مرا جان بدهی
      ای که هرم نفست رمز مسیحاست هنوز


      از همان دم که صبا شعرتو از قُم می برد
      حاج حسین و پسرانش به تماشاست هنوز


      تا برد رونق بازار گز از نصف جهان
      شعبه ها در خط لبهای تو برپاست هنوز


      عکس زیبای تو با «حامد زرین قلمی»
      از همین تنگه ی شیراز هویداست هنوز


      بر سپیدای سر و روی قداست خیزت!!!
      برفی از تجربه های شب یلداست هنوز


      اندک اندک تو بزن ساز که در شیرازش
      حافظ و سعدی و خواجو به تمناست هنوز


      شعر من در قبل مهر تو هیچ است عزیز
      درد این بی هنری با دل رسواست هنوز


      وای« دلجو» مبر این تحفه به دربار نگار
      که زر ناسره ی طبع تو پیداست هنوز....


      «بیدلم در همه احوال خدا با او بود» *
      این دل تحفه ی ما بود که تنهاست هنوز


      دل ندارم، غزلی لایق تو عرضه کنم
      دل ما در گرو« بیدل» شیداست هنوز...

      حسین دلجووو

  • علی صمدی   25 خرداد 1394 19:38

    سلام و درود بی پایان خان داداش
    خواندم و لذت بردم
    شاد باشید

    • حسین دلجویی   26 خرداد 1394 09:03

      سلام بر نازنین خان داداش بزرگوارم..
      دیدی بالاخره شعر خونی ت بالای سن و پشت تریبون کولاک کرد؟
      دیدی چ سونامی راه انداختی؟
      حالا بازم بنشین به نیت شکسته نفسی و تواضع بگو من شاعر نیستم
      البته ب لهجه شیرین اصفهونی بگوویی یااااا؟؟
      داداش بعد از پنجاه سال گدایی، اگر دو تا سه بیت شعره یه شاعری بخونیم تا «هم فی ها خالدون» تبحر و سطع ادبی اون شاعر حالیمونه..

      بازم دوووستت داررریم..
      اقتدا میکنم به کپی خودم از اصل شعر زیبای خودت..
      یا حضرت زاینده رود..

      .
      rose rose rose rose
      applause applause applause applause
      صدایم کن ،صدایم کن که با ساحل درآمیزم
      که مدتهاست طوفانی و از امواج لبریزم

      .
      بهارانم که دستان تبردار خزان خیزت
      زدوده برگ وبارم ، غرق لرز استرپ تیزم
      .

      چنان بردست تاب از دل هوای شعر شیرینت
      که از خسرو گذشتم همـنوای درد پرویزم
      .

      من و این عشق لاکـردار کاری میکند آخر
      که با تیغ دو ابروی خمش با دل بیاویزم
      .

      برای طبع من اشعار شیرینت ضرر دارد
      که من از قند و کندوی عسل پیوسته پرهیزم
      .

      برو دست از سرم بردار ،من هم عالمی دارم
      تو نای نی ز بلخی ، من نوای شمس تبریزم
      .

      همین که دوستت دارم ،برایم عالمی دارد
      بیادت شاد میماند همیشه سبز جالـیزم


      حسین دلجووو

  • بهناز علیزاده   26 خرداد 1394 10:30

    درود بر شما بزرگوار اشعارتان عالیست قلمتان همیشه در چرخش، rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   28 خرداد 1394 18:26

      درود بر شما و سلام بر حضور مهرافزون صفا بخشتان گرامی دختر مهرانگیزم..
      ممنونم...

      rose rose rose rose

      روزیکه برق چشمهای ما به هم خورد
      انگار تقدیرم به نابودی رقم خورد
      .
      حوا رسید و سیب سرخی داد دستم
      شیطان رسید و روی ایمانم قسم خورد
      .
      دیوانگی هم حال خوبی داشت آنروز
      روزی که اسمم بین عاقل ها قلم خورد
      .
      آنروز دیگر شعرهایم جان گرفتند
      روزی که تنظیمات افکارم بهم خورد
      .
      بعد از دوچشمت مدتی آواره بودم
      تا اینکه در اینجا گذارم لاجرم خورد
      .
      این شاعران دیوانه هایی دل نشینند
      انگار کارم با گروهی محترم خورد
      .
      بعد از تو حرف عادیم دیگر غزل شد
      روزی که برق چشمهای ما به هم خورد

      حسین دلجووو

  • علی معصومی   11 اردیبهشت 1399 22:47

    درود بر شما ارجمند
    ☆☆☆☆☆
    rose rose rose

  • امیرحسام زمانیان   05 شهریور 1399 02:14

    درود بر شما applause
    rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا