...
عمری از شهر دلم چشم تری میگذرد
و جوانی همه در بی خبری میگذرد
/
درد ها کهنه تر از کهنه تری می آیند
اشک ها تازه تر از تازه تری میگذرد
/
خطی از عشق نوشتم به هوایت ، شاید
کز دل خواب خوشم نامه بری میگذرد
/
پشت این پنجره یخ زده ام ، منتظرم
که شمیمی ز نگاهت سحری میگذرد
/
نیست امید در این شهربه آوای بهار
تا ز یغمای خزانم شرری می گذرد
/
جویبارم که ز مـرداب هراسم نبود
تا به دریا شدنم همسفری میگذرد
/
بر سر کوی دلم منتظرت می مانم
تا که از کوچه ما رهگذری میگذرد
حسین دلجووو
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 17
بهناز علیزاده 05 امرداد 1394 16:09
درودهااا بر شما استاد مثل همیشه بسیار عالی
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:00
درود گل بانوی گلستان ادب
ممنونم و خوش آمدید بزرگوار...
در بازی کنج قفس کرک و پرم ریخت
آن جلوه های دلکش بازیگرم ریخت
در کوره راه خسته ی این تیره پوشان
ته مانده های برگ وبار باورم ریخت
یک روز افسون کلامی ساده بودم
خوشبینی رویایی افسونگرم ریخت
عمری سپردم تا بیابم دیگرم را
در وادی گم گشتگی ها دیگرم ریخت
من درد دارم،زخم خوردم،طاقتم نیست
دیگر توان و تاب و جان پیکرم ریخت
برفی که در شهر شما یک روز بارید
در شهر ما یک عمر بر روی سرم ریخت
====
دلجووو
طارق خراسانی 05 امرداد 1394 16:18
جویبارم که ز مـرداب هراسم نبود
تا به دریا شدنم همسفری میگذرد
/
بر سر کوی دلم منتظرت می مانم
تا که از کوچه ما رهگذری میگذرد
.
.
.
.
.
.
بر سر کوی دلم منتظرت می مانم
تا که از کوچه ما رهگذری میگذرد
سلام حضرت دلجویی عزیز
اشعار شما هر کدامش یک بمب اتم احساس در دل خود دارد
از خدا بهترین ها را برایت آرزو می کنم
یاعلی
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:02
سلام بر استاد دل و برادر گلم جناب طارق عزیز...
بی نهایت سپاسگزارم...
بربهار دلخوشی هایم سر آغازی نبود
آرزوها بود اما نغمه ی سازی نبود
/
روح وجانم در تب آواز مهری مانده بود
در نگاه حسرتم ناز هم آوازی نبود
/
تا سر بازی مصاف دلبران دل دادم و...
دل نبود و دلبری هم بر سر بازی نبود
/
دستهای التماسم گیر کار بخت بود
چرخ هم در پیچ و تاب کار پردازی نبود
/
نوبهارم سخت می تازید در راه خزان
در سر لجبازیش گویا دس اندازی نبود
/
حکمت افیون و الکل هم دلم راضی نکرد
گر چه رازی هم ز تدبیری چنین راضی نبود
/
یا که من عاشق نبودم پیش شیراز دلش
یا که از روز ازل آن ترک شیرازی نبود *
حسین دلجووو
روح الله اصغرپور 05 امرداد 1394 18:49
پشت این پنجره ها یخ زده ام ، منتظرم
درود استاد عزیز عالی
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:03
درود بر شما جناب اصغر پور گلم
سپاسگزارم بزرگمهر ادب...
امشب غزل با نام باران مینویسم
با جوهر اشک فراوان مینویسم
/
امشب تمام خاطرات رفته ات را
بر گونه های خیس ایوان مینویسم
/
امشب تمام دردهای مانده ات را
بی واسطه بی اسم و عنوان مینویسم
/
امشب به یاد رفتنت از این حوالی
ابیات خیسم بر خیابان مینویسم
/
امشب که در چشم شما پیداترینم
نام تو را با عشق پنهان مینویسم
/
دیروزهایم گرچه با سختی گذشت ست
امروز ها را با تو آسان مینویسم
/
یادم نمی آید تو اینم بوده باشی
پس درغزل نام تو را آن مینویسم
/
از دست تا دادم همه دیروز هایم
امروزها را غرق تاوان مینویسم
/
امشب به شبهای پر از یلدا بیندیش
چون نام تو مهتاب تابان مینویسم
/
با اینهمه بغضی که مانده درگلویم
امشب غزل با نام باران مینویسم
حسین دلجووو
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 05 امرداد 1394 20:06
بر سر کوی دلم منتظرت می مانم
تا که از کوچه ما رهگذری میگذرد
اشعار شما هر کدامش یک بمب اتم احساس در دل خود دارد
چه به جافرمودند استاد طارق ...مانا باشید
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:05
درود گل دختر بزرگوارم..
بله...جناب طارق عزیز چوبکاری میفرماییند..شمام کمکش کنین دیگه
شانس منو...
مممنونم بزرگوار...
ای که چشمان سیاهت چو شب یلدا بود
باز هم پشت خط چشم تو واویلا بود
/
تا مگر گوشه ی چشمی طرف کوچه کنی
عالمی دیده و چشم نگران آنجا بود
/
شدی از خانه برون ، وای چه طوفانی شد
شهر عصیان زده چون عالم وانفسا بود
/
قدم آهسته بزن بر تن این شیراز که باز
پشت دروازه ی قرآن گسلی پیدا بود
/
آمدی رسم برادر کشی آمد به میان
گر چه صد چاه و بسی گرگ در این صحرا بود
/
وا نکن روسری ات وای مگر دفعه ی قبل
حاصلش غیر تلی از سر و دست و پا بود ؟
/
چادرت سرکن و با سوت ترن زود برو
که ز آشوب تو نرخ دیه ها بالا بود
حسین دلجووو
علی اکبر سلطانی 05 امرداد 1394 20:11
سلام و هزاران درود استاد ...
زیباست و لذت بخش ...
خطی از عشق نوشتم به هوایت ، شاید
کز دل خواب خوشم نامه بری میگذرد
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:06
درود نازنین علی البر بزرگوارم
پاسخ خصوصی خدمتتون ارائه شد جناب سلطانی عزیز...
امید ک کافی و بدرد خور باشه داداش گلممم...
مانده ام پای دل و بی سروسامانی خویش
تا چگونه بدهم شرح پریشانی خویش
اجلم مانده که بازم نفسی می آید
درشگفتم من از این گونه گرانجانی خویش
ناخدایی مگر از ساحل امید رسد
تا سپارم به کف ش کشتی طوفانی خویش
سالها در خم محراب تو دل ماوا داشت
داغها از تو نهاده ست به پیشانی خویش
آنکه ما را به دم تیغ فراموشی داد
کاش میدید کنون حالت قربانی خویش
آمدم درد پریشانی خود شرح دهم
تا که مجنون نزند لاف ز ویرانی خویش
=====
دلجووو
کمال حسینیان 05 امرداد 1394 23:02
سلام خالو
استادم، نمی دانم که چه حالی داشتید وقتی این ابیات رو می نوشتید
عمری از شهر دلم چشم تری میگذرد
و جوانی همه در بی خبری میگذرد
/
درد ها کهنه تر از کهنه تری می آیند
اشک ها تازه تر از تازه تری میگذرد
/
خطی از عشق نوشتم به هوایت ، شاید
کز دل خواب خوشم نامه بری میگذرد
/
پشت این پنجره یخ زده ام ، منتظرم
که شمیمی ز نگاهت سحری میگذرد
==================
همیشه در کامنت های پر مهرتان، ناب غزلی می آورید ، برای قدر دانی تان ، مانده چه بنویسم که هر چه دارم نالایق منظرتان است
ولی باز به رسم ادب، تقدیم تان :
این آتشی که داری ، من هم از آن بسوزم
سهمِ تو از دلِ خود، هم جسم و جان بسوزم
بلبل تو ناله بس کن، گل چهره ام به خوابست
از فکــر بادِ پائیــز، در این خــزان بسـوزم
در سیرِ غمزه و ناز، دل برده ای به یغما
در خون خود غریقم، تا پای جان بسوزم
آمد سیاهی شب، تاریک مثل مویت
گر ماهِ من تو باشی ،این آسمان بسوزم
ای جویبار چشمم، دریایی ام نمودی
از آب و آتش خود، ترسم جهان بسوزم
تو شهسوارِ عشقی، بنشین دمی که هر دم
غم بر پیاله ریزیم، تا استخوان بسوزم
زلف گره گشایت، در کارِ دل چو پیچید
مثل شکار بدبخت، در آن زمان بسوزم
تیری که بر دل آمد،تابِ«حزین» ز کف برد
گر دست بر تو یابم ، تیر و کمان بسوزم
کمال حسینیان
================
پاینده باشید
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:09
سلامی بر
کمال پر کمالات نگاهم..
به دشت دوستی ها نور ماهم..
ممنونم داداش بزرگوار و شاعر خوش ذوق وگل قریحه ام
مرسی از ارسال های دلنوازتون.....بزرگوارم
ببخشید ک با تاخیر پاسخگو بودم..
در غربت دنیای دلم حوصله ای نیست
دلبستگی و زمزمه و ولوله ای نیست
طوفانی دریای کف آلود ه ی خویشم
امید کناری و لب اسکله ای نیست
ابریست هوای دل و خشکیده بهارم
در مزرعه ی سینه دگر سنبله ای نیست
این بغض برآشفته دگر پای به ماه است
در همت این قوم دگر قابله ای نیست
خشکید دل قریه از این کوچ هزاران
در هشتی این خانه دگر چلچله ای نیست
آنقدر دلم پر شده کز کوچه این شهر
هر درد که سر میرسدم مسئله ای نیست
بگذار سیاوش بشود همدم آتش
در عشق مهیا تر از این مرحله ای نیست
این خانه به روی گسل درد بنا شد
بر گرده ی این قوم جز این زلزله ای نیست
ما یوسف دل را به کلافی نفروشیم
وقتی که به بازار وطن عادله ای نیست
در تاب و تبم حال و هوای گله هم رفت
گر هم گله ای هست دگر حو صله ای نیست*
=====
دلجووو
مهناز چالاکی 06 امرداد 1394 07:26
درود فراوان بر شما
قلمتان جاوید
حسین دلجویی 07 امرداد 1394 10:12
درود بانو چالاکی
خوش آمدید بزرگوار عرصه ی ادب...
در بازی کنج قفس کرک و پرم ریخت
آن جلوه های رنگی بازیگرم ریخت
در ازدحام رنگی این تیره پوشان
ته مانده های برگ و بار باورم ریخت
یک روز افسون کلامی ساده گشتم
امروز آن طنازی افسون گرم ریخت
عمری سپردم تا بیابم دیگرم را
در وادی سرگشتگی ها دیگرم ریخت
من زخم خوردم،درد دارم،طاقتم نیست
دیگر توان از کام و جام پیکرم ریخت
برفی که در شهر شما یک روز بارید
در شهر ما یک عمر برروی سرم ریخت
====
سمانه تیموریان (آسمان) 07 امرداد 1394 16:26
سلام و درود بر استاد عزیزم
همیشه از خواندن غزلهاتون غرق شور و شعف میشم
یکبار خوندنشون واقعا کمه
همیشه شاد و پایدار باشید