#هفت_سنگ
چه غمگینانه دست میکشی
به روی شب
به روی ماه
ماه ،سرخ، شتک زده به روی دستانم
من اینجا ریشه در خاک دارم
ریشه در تنهایی
تن های ریشه در سنگ
درونم انباشته ازسنگهای سنگسار توست
سنگ روی سنگ بند نمی شود
بند بند وجودم تورا میخواهد
در خود فرو می ریزم
و تو فواره وار اوج میگیری
به سما می رسی
شمس و ستاره هایت را می چینی و
در چین چین دامنت هزار مولانا به سماع بر می خیزد
بر پیشانی پرچین من
بر پوست کرگدن های شب بی ستاره ی ونگوگ
ستاره ای خاموش جوانه می زند
در خاک می پیچم کفَنانه به دور خود
پیچاپیج زندگی را پوچ میگذرم
ازچینش کلمات سنگین اساطیری
بر غارهای باستانی
از چینه دان ققنوسی پیر
سنگریزه های جنون را بر میدارم
سفید
سیاه
میشکنم آینه ی هراس را
سبک
رها
قد میکشم به سمت تو
به سمت ماه
و ماه چه سرخِ شکفتن است
میان دستانم
#هماتیمورنژاد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد مولوی 28 اردیبهشت 1399 13:12
محمد مولوی 28 اردیبهشت 1399 13:12