زخم های زنانه و کاری
می رسد تا تو را تکان بدهد
تا نهنگ تکیده در ساحل
روی دستان مرگ جان بدهد
در سرت هجمه ای زمستانی ست
غار و غار کلاغ هایی شوم
عادت ماهیانه هایت را
لخته در لخته برف ها بر بوم...
می تکاند هوای عشق از سر
چون کلاغی که برف را از پر
می خزد در کشاله ی رانت
سایه ی سرد دست همبستر
تا ابد در خودت فرو رفتی
بر رگ و ریشه ات تبر ، می زد
مثل مرداب در خودش تنها
هیچ رودی به تو نمی ریزد
مرد مغرور و سرد و بی احساس
مثل یک تابلوی گلدوزی
زده سوزن به مغز و جمجمه ات
چشم هارا به مرگ میدوزی
چشم هارا به مرگ می دوزم
آه آیینه های قیر اندود
لام تا کام لب فرو بندید
آرزوهای خفته ام بدرود
#هماتیمورنژاد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5