صدای سمّ اسب سرکش جنون
شکافِ سینه ام به درّه های خون
نهنگ خفته در گلوی مادیون
به شیهه می کشاندم به زیر پا
جهان چو جام شوکرانِ تلخ و گس
خروس خوان سفره های پر مگس
سکوت نای کبک های در قفس
سپید می نشاند برف بر سرش
به گه کشانده زندگی سگ پدر
گلوی استخوان دریده ی بشر
درون کوچه های شوم دربدر
چه بوی جزّ و خون بلند گشته است!
بشر که حلقه ی کلَک به گوش کرد
و سیب های کرم خورده نوش کرد
بهشت سمت درّه ای خروش کرد
جهان که نام دیگرش جهنم است
به اهدنا صراط های مستقیم
جهنّم و بهشت و حور و زرّ و سیم
چه زخم های تاولانه ای وخیم
به قلب و جان و روح آدمی نشست
#هما_تیمورنژاد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5