سکان کشتی من دست سارقان افتاد
هزار فتنه به گیسوی بادبان افتاد
و تیر حادثه از چلّه ی کمان افتاد
سقوط کرده ام از روی عرشه ی دنیا
به شب کشانده مرا آن نگاه راز آلود
دلیل سر به هوایی قلب من او بود
سقوط میکند از چشم عاشقت این رود
به موج های بلا می سپاردم دریا
شب از تبار تو بود و شب از قبیله ی درد
شبی به کوچه ی تاریک بی برو برگرد
زنی بدون تو آرام مردگی میکرد
دلش کمانچه ی غمگین ترکمن صحرا
میان هق هق و شب زوزه های ناموزون
رسیده شیهه ی اسبش به درّه های جنون
به عمق فاجعه ، فریاد های در خفه خون
به خواب می رود آرام روی دست خدا
هما_تیمورنژاد
شعر_مسمط
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
مجتبی جلالتی 08 فروردین 1399 20:14
درود فراوان بر شما استاد گرامی بسیار لذت بردم
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 15:37
. درودها
. استاد سروده ای عالی بود
.
فاطمه اکرمی 31 فروردین 1399 07:09
درود بانو جان زیبا بود
منوچهر فتیان پور 11 اردیبهشت 1399 09:44
با سلام
سروده ای بسیارزیبا ست
فاطمه گودرزی 11 اردیبهشت 1399 12:08
درود بر شما
محمد مولوی 28 اردیبهشت 1399 13:03
سیاوش دریابار 27 شهریور 1402 10:34
سلام
سروده تان را مطالعه کردم
بسیار زیبا و دلنشین بود
برایتان ارزوی توفیق روز افزون دارم
مانا باشید
به امید حق
محمد مولوی 30 شهریور 1402 00:15
تولدتان مبارک