بغلم آس و پاس معشوقی
مانده در خاطرات رویایی
توی بستر همیشه یک حالت
اشک و دیوار و قاب تنهایی
خار گشتی درون چشمانم
اشکهایم هوای بیزاری
اگر از حـالِ روحِ من پرسی
صحنه ی دیدن سگ آزاری
من غروبی اسیر دلتنگی
حسِّ پروانه های زندانی
آخرش هم زوقت خاموشی
پای چشمت سرود بارانی
امدم تا به انتها ی خودم
هی قدم می زنم عبورت را
واژه ها ایستاده می کوبند
وسط عابران مرورت را
هرچه را رشته پنبه می کردی
خواستم تا تو مال من باشی
چای داغی و باز می رفتی
تا که افتاده از دهن باشی
تقدیم به تـــــو...!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 12 خرداد 1395 01:21
درودها بر استاد سلطانی عزیز
خرسندم که اولینم در خوانش چهارپاره ای بدین زیبایی از احساس سرشار و اندیشه نابتان
" مانده در خاطرات رویایی "
قصه هایی ز فصل شیدایی
همه ی کوچه ها شده لبریز
از شمیم دم مسیحایی
" اشکهایم هوای بیزاری "
کوچه پس کوچه های تکراری
شرجی هوای مرداد و
شده سیلاب اشک من جاری
" من غروبی اسیر دلتنگی "
بدترین شکل ناهماهنگی
قحطی واژه های قشنگ
که به دل نمیزند چنگی
" هی قدم می زنم عبورت را "
و نفس میکشم حضورت را
آنچنان با منی که می بینم
پشت آیینه ها غرورت را
" خواستم تا تو مال من باشی "
و همیشه غزال من باشی
بخدا آرزوی من اینست
که تو " یاس خیال " من باشی .
================
باز هم شعری زیبا و الهام بخش و بداهه ای ناچیز که با خوانش احساس زیبایت بر دل و جانم نشست که با مهر تقدیمتان نمودم .
رقص قلمتان پایدار
مهرتان ماندگار
حمیدرضا عبدلی 12 خرداد 1395 05:51
با سلام استاد بسیار عالی سروده اید موفق باشید
علیرضا خسروی 12 خرداد 1395 10:16
استاد گرامی درود بر شما
طلعت خیاط پیشه 14 خرداد 1395 22:14
درود بر شما جناب سلطانی ارجمند