زانو به بغل دارم در گوشه ی تنهایی
فکرم شده مشغولِ کی "من" ،"تو" شود "ما"یی؟
پروانه ی لبهایم ، کِز کرده نمی خندت
رَم کرده خیالاتم ؛ پیوسته به هرجایی
"هامون" دو چشمانم ،باران سرابی شد
در مانده و بی طاقت ، بی حسّ "شکیبایی"
وقتی که جدا گشتی حالم شده مانند :
ماهی لبِ حوضی درحال تقلّایی
باریده سکوت غم بر کوچه ی تبدارم
میگردم و میگریم! از دوری و رسوایی
ماندم ؛ چه کنم؟ گویا عقدی که "تو"را کردم
آغـاز طلاقی شد ، در محضر دنیایی!
"تقدیم به تــــــــو...!"
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 06 دی 1395 00:47
" باریده سکوت غم ، بر کوچه ی تبدارم "
ترکم نکن امشب که ، بی چشم تو بیمارم
تبریز لبم سرد و ، قلبی که پر از درد و
پاییز دلم زرد و ، چشمی که به در دارم
من موج پریشانم ، بازیچه ی طوفانم
در نبض هراسانم ، من شاعر تبدارم
من تیشه فرهادم ، من یکسره فریادم
دل را که بتو دادم ، همراه تو می بارم
در سینه ی پر رازم ، با زخمه ی ناسازم
میسوزم و میسازم ، در گوشه ی اسرارم
=================
همیشه درود بر استاد سلطانی عزیز و گرانمایه
خرسندم که اولینم در خوانش غزلی نغز و ناب و دلنشین از قلم توانایتان
بمانید با مهر تا مهر
حسن جعفری 06 دی 1395 23:22
میرعبدالله بدر ( قریشی) 14 دی 1395 07:59
درود ها بر شما جناب سلطانی گرامی
زیبا و دلنشین بود بزرگوار
احسنت بر قلم توانای شما