الفیه خوان شلفیه خوان رفتم سوی اهل سخن
شاعر جماعت با تعجب خیره مانده سوی من
آن جانب اهل شعر ناب این جانب آیینی سرا
در هم کشیده اخمها موج نو و موج کهن
شیخ هجا و هزل و هجو استادِ الفاظ رکیک
از دیدن این ماجرا انگشت مانده در دهن
هر ناسزا دانست را از نظم و نثر آورد یاد
از زمزمه آغاز کرد اما سپس شد نعره زن
ترشیزی، ایرج میرزا، اختیسکی و سوزنی
دیوانشان زیربغل، در رفته اند از انجمن
اهل وقوعی، محتشم، وحشی و اهلی، هاتفی
نوعی، هلالی، مابقی، در خود گرفته سوء ظن
اهل وقوع واسوخت و نااهل تنکامه سرا
انگشت در گوش است یا دستی نهاده بر دهن
خود شیخ اسعد ویس و رامین را ز ترس انحراف
در پستوی یک گور پنهان کرده آن هم بی کفن
***
قفل زبان شعر من را باز اگر کردی بدان
که آشکارا می کند آنچه نهفته پیرهن
شعرم حیاپیشه ست پس لطفا رعایتها کنید
این شعر اگر یاغی شود، دیوانه سازد مرد و زن
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5