شعرهایم عق می زنند
و عاشقانه هایم را تمام
بالا می آورند
هنگام که سربازان
مین های ضد نفر را
کنار شقایق های کوهی می کارند
اولین بهانه ام
برای زیستن
چشم های قهوه ای تو بود
که به لب های پر از شعر من
خیره می شد !
انفجارها اما
سپیدهایم را
لباس جنگ پوشانید !
کاش اینجا بودی
لحظه ای
گره از روسری ات
باز می کردی
تا عاشقانه هایم
دوباره مرا دریابند
اما نگرانم
که با آمدنت
شقایق ها
سربازان را به آسمان بفرستند !
و دوباره
نسیم
گیسوانت را ببوید
و طوفان بپا کند !
۲۶دی۹۴
تهران
مسعود احمدی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 13
منوچهر منوچهری(بیدل) 28 دی 1394 12:11
بسیار زیبا لذت بردم استادم ممنونم
عباس یزدی(طوفان) 28 دی 1394 16:34
سلام
اندیشه اتان شکوفا و مانا
بهره بردم از فضای قلبتان
حسن کریمی 28 دی 1394 16:50
سلام جناب احمدی مهربان ،روح انسانی شما را که اشعارتان ازآن نشأت میگیرد مستایم
فرهنگ باریکانی 28 دی 1394 19:56
موسی ظهوری آرام 29 دی 1394 06:25
درود گرانمایه استادم بسیار عالی چونان همیشه
طاها رئیسی 29 دی 1394 10:13
قلمتان مانا
وجودتان سبز
علی اکبر سلطانی 29 دی 1394 10:57
سلام و دروود ها برادر بزرگوارم ..
عاشقانه ی زیبای ست ..
اولین بهانه ام
برای زیستن
چشم های قهوه ای تو بود
که به لب های پر از شعر من
خیره می شد !
انفجارها اما
سپیدهایم را
لباس جنگ پوشانید !
بهنام مرادی 03 بهمن 1394 12:02
جناب احمدی عزیز
جنگ و عشق و شعر
چه واژه های پر معنایی کنار هم
دنیایی حرف مانده و این روزهای تکراری
درود بر شما بزرگوار
مهدی رستگاری 03 بهمن 1394 14:31
سلام و تحیات حسینی
از محضرتان بهره بردم.درود بر شما
علیرضا خسروی 06 بهمن 1394 09:37
احسنت استاد گرامی
حسین ولی خانی 09 بهمن 1394 18:17
احسنت
بهاره میرشفی 20 بهمن 1394 14:21
درود شعرتان را دوست داشتم.
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 15:53
☆☆☆☆☆