قلندر
دو باره پشت ِ در ماندی ، قلندر
مزن بی مایگان را ، حلقه بر در
از این درویش را ، مُکنت ندادند
که نا درویش میگردد ، توانگر
مگردان روی و ، عرشی را ملرزان
نگاهت را مگیر از ، چشم مُضطر
یکی می نوشد آب ، از آبشاری
یکی با حسرت از ، شیرِ سماور
ز هر جا آمدی ، انجا برندت
که سر در پاست، این چرخِ مدور
جهان بی عشق،بی معناوپوچست
به لطف عشق شد ، عالم معطر
نمی شد چشم،بردارم از آن چشم
چه کردند ، آن دو تا مستِ ستمگر
حسن کریمی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 9
محمد جوکار 13 بهمن 1395 23:00
جهان بی عشق،بی معناوپوچست
به لطف عشق شد ، عالم معطر
درودها و آفرین بر قلم نغز و ناب و اندیشه ی والایتان
رقص قلمتان ماندگار
حمیدرضا عبدلی 14 بهمن 1395 12:24
با سلام استاد عزیز بسیار زیبا
علیرضا خسروی 14 بهمن 1395 18:15
درودها استاد گرامی
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 18 بهمن 1395 16:42
درود گرامی
دست مریزاد.
باشید و بسرایید.
با مهر
حسن کریمی 20 بهمن 1395 12:37
سلام وعرض تشکر جناب جوکار عزیزمر هون عنایات وبزرگواری همشیگی شما هستیم درپناه دوست
حسن کریمی 20 بهمن 1395 12:39
ممنون از لطف شما جناب عبدلی سپاسگزارم
حسن کریمی 20 بهمن 1395 12:42
جناب انصاری بزرگوار ممنون و متشکر از لطف شما
دادا بیلوردی 26 بهمن 1395 00:21
یکی می نوشد آب ، از آبشاری
یکی با حسرت از ، شیرِ سماور
.
درود بر استاد کریمی عزیز
لذتمند شدم از احساس لطیفتان
از مهرتان سپاسگزارم.
علی معصومی 26 اردیبهشت 1399 23:09
درود و ارادت
☆☆☆☆