قصیده ی غدیریه
@@@@@@@@@
رود به سر می دود، رو به گلستان دلیر
تا که بدست آوَرَد باز چه در این مسیر؟
موج به رقص آمد از هیمنه ی جزر و مد
می کشد از فرط شوق شأنِ زِبَر را به زیر
شعله ور از عشق شد سینه ی عشّاق نور
داغ تر از داِغ شد هروله در زمهریر
گشت در آفاق طاق طاقت خورشید، تا
دید عطش می کشد یکسره عریان کویر
واهمه از باد داشت قاصدکی عشوه گر
موج خروشید و کرد دلهره اش را خمیر
بارور از آفتاب سایه شد آنگاه مست
چشم چرانید از نور در آن عرصه سیر
خواست قِسِر در رود دید ضرر می کند
دبّه در آوَرْد زود تا که بیفتاد گیر
عشوه گری کرد ناب، آن هم با آب و تاب
تا که به چنگ افتدش کوکب حیران اسیر
افکَنَد آتش به جان عابدِ شب خیز را
ناز فروشد اگر رُک به طبرخون،زریر
نبض قضا می تپد تند تر از تند چون
خوب محک می زند شأن قَدَر را قدیر
در دل «موسی» مگر جوهرِ خُم خورده جُم
چون که بر آورده از سینه «صفورا»،صفیر
هر که ز جام أَلَسْت مست شد از خود گُسَسْت
باز شناسد مگر غبغب حور از حریر؟
غیرتش انگار گُل، کرد چنان زُبده، نور
کز اثرش ناگه از، رعد بر آمد نفیر
چشم نپوش از نظر چون که تماشائی است
شعشعه ه ی نور با دبدبه ای بی نظیر
جز به خودش می زند صدمه مگر آشکار
دست به دامان نور هر که شود دیر دیر
ذات پلیدش شود، مثل شرر بر ملا
عاقبت آری چشد شهد شرر را شریر
پاک اگر استت سرشت، گام نهی در بهشت
حظ اگر از زندگی ناب نبردی بمیر
غایت قصوای نور نیست مگر روشنی
نور بنوشی شوی یکسره روشن ضمیر
زد به کناری نقاب چشم گشود آفتاب
دید که زمزم گرفت، دامن کوثر کثیر
شب پره در آفتاب تاب نیاور ، ببین
کفر چه بلعیده در قعر جهنّم؟ سعیر
شب سپری شد به هوش باده ی عرفان بنوش
روزِ تو را بعد از این غم نکند قمطریر
هر کسی از بخت بد قافیه را باخت، باخت
شامّه اش کور بود،کرد عبور از عبیر
مفت بدست آمده ست فرصت دلدادگی
چاره ات ارزانی است، پس نگریز از گزیر
تا ابد است از ازل شکر خداوند فرض
چون که به فرمان اوست، نَیِّرِ اعظم، منیر
روح الامین گفت با حضرت خاتم که هان
مست از ازل تا ابد، سخت تو گردد یسیر
همسفران را بده مژده که با خرّمی
گام نهند استوار، در پی مردی خبیر
سلسله جنبان نور ،محرم اسرار حق
قافله سالار عشق ، حیدر صفدر امیر
بی بدلی یکّه تاز، هست که در عدل و داد
نیست، نیابد کسی، شهره تر از این شهیر
اهل یقین را به دل راه نه تردید یافت
هر که نصیر الحق است، حق شود او را نصیر
راه فراروی خویش بسته نبیند کسی
دارد اگر چون علی راهگشائی بصیر
دست علی را گرفت رو به جماعت رسول
در پی فرمان حق، داد بشارت بشیر
گفت منم من امین سرور اهل یقین
تالی تلوم علی ست، هست علیّ ام وزیر
هر که منم سرورش،هست علی رهبرش
چون علی و من کسی، نیست بشیر و نذیر
داده خدا تا ابد، در دل هر مؤمنی
عشق علی را فقط سیطره ای دلپذیر
حشمتش از حد چرا، بود فراتر علی؟
چون که حصار الامم، بود فراشش حصیر
ظلم ستیزی که عدل اسوه ندارد جز او
شاه نجف شد ولی تکیه نزد بر سریر
عشق مداری که بود در نظرش حق عظیم
شوکت بی ادّعا داشته در چنته شیر
بود برازنده اش مسند شاهی چراک
تا عَلَم افراشت شد رایت قیصر قصیر
جامع الاضداد بود، رادترین راد بود
بود فقیری غنی، بود غنی ای فقیر
هست به فرمان او هر که بصیر است و پاک
نیست به فرمان او هر که نباشد بصیر
وه چه نویدی! رسید،عیٖد، چه عیٖدی سعید
می زند از این سبب طعنه به دریا غدیر
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسن مصطفایی دهنوی 23 آذر 1397 22:48
سلام و درود
بسیار زیبا سروده اید