خورشید رسوا
گفتم که عشقت ماه من شبها به رویا میرود
گفتا تمام منظرش ، بی پرده رویا می شود
گفتم چراغ چشم او ، دیگر نمی بیند تو را
گفتا کدامین عاشقی از دیده شیدا میشود
گفتم که هر شب میرود در حجله گاه اخترک
گفتا دروغت عاقبت روزی چه رسوا میشود
گفتم مگر نشنیده ای او را کنارش دیده اند
گفتا مگر در هر دلی صد آسمان جا میشود
گفتم که مجنونش شوی خورشید رسوا میرود
گفتا مگر هر لحظه را ، در چشم لیلا می شود
گفتم نگین گوهری گویی نمی ارزد دگر
گفتا کجا گنجی بجز ویرانه پیدا میشود
گفتم هزاران هرزگی این یوسف چشمت کند
گفتا که آخر تبرئه ، رسوا زلیخا می شود
گفتم که پیدایت کند از شعر فرزین عاقبت
گفتا خدا قسمت کند ، ناگفته پیدا میشود
فرزین خورشیدوند
پاییز۹۴تهران
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 10
اله یار خادمیان 28 آذر 1394 22:28
سلام و درود موفق و مانا و سراینده باشی عزیز
فرزین خورشیدوند 30 آذر 1394 01:15
سپاسگذارم جناب خادمیان
علیرضا خسروی 28 آذر 1394 22:48
زیباست
درود بر شما
فرزین خورشیدوند 30 آذر 1394 01:16
سپاسگذارم جناب خسروی عزیز
رکسانا اعتمادی 28 آذر 1394 23:19
دروووودها جناب فرزین ارجمند
و همچون همیشه ناب و لذتبخش
سپاس
شادکام باشید
فرزین خورشیدوند 30 آذر 1394 01:16
سپاسگذارم خانم اعتمادی گرانقدر
مسعود احمدی 29 آذر 1394 01:22
درودتان باد جناب خورشیدوند عزیز
فرزین خورشیدوند 30 آذر 1394 01:17
سپاسگذارم مسعود عزیز
طلعت خیاط پیشه 29 آذر 1394 19:56
درود بر شما
بسیار زیبا سروده اید.
فرزین خورشیدوند 30 آذر 1394 01:17
سپاس خانم خیاط پیشه