بخاک باز گشتم
از خاک آمده بودم بخاک باز گشتم
بر سنگ سر چو نهادم تهی ز ناز گشتم
چشمم بخاک سیه شد جوال بی منت
جسم از بهانه بری شد جدا ز آز گشتم
پوسیده شد قفس استخوانی ام ؟ روحم
بگشود پر به ثریا و بی نیاز گشتم
با قدسیان همه شب در قرارگاه فلک
خواندم کتاب خرد را و سر فراز گشتم
پاشید عطر گل یاس بر سرای وجود
دیدم که زنده ام و جامه دار راز گشتم
پرسیدم از همه ی ساکنان ملک و ملک
گفتند تبرئه ام ، عاری از گداز گشتم
در بیکران که زمین همتراز ذرات است
من هم مثال همه ذره از مجاز گشتم
پیرنظر "سلیم "
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 14 تیر 1395 23:43
درودتان باد استاد پیرنظر عزیز
خرسندم که اولینم در خوانش غزلی ناب و نغز از اندیشه و قلم توانایتان
پاینده مانید به مهر
حسن کریمی 15 تیر 1395 19:13
درود بر شما جناب پیر نظر بار عرفانی نابی غزل زیبایتان دارد در پناه دوست
علیرضا خسروی 16 تیر 1395 09:58
درودها بزرگوار
طارق خراسانی 16 تیر 1395 18:19
من که این روزه را نمی شکنم
ماه شــوال ! آمدی چه کنی ؟
از آقای نوید دانایی هوشیار
با سلام و تبریک عید
در پناه خدا