هوس عـبث
مُـرغ عشقی شبانگهی ز قفس
شکوه ای کرد گفت جبر بس است
غمزه هایت مرا بدام انداخت
گر چه دانم که این هوس عبث است
ای قفس بشکنی که حیله گری
آب و دانت ترنم هوس است
در غیابم چَمن حریم غم است
نغمه خوانش وزغ و خرمَگس است
موهبت کن بـه ساکنان دَمن
بگذراز جرم بنده تا نفس است
قلب من کوچک است و کم طاقت
راه بُگشا مرا شکنجه بس است
راز دار شقـایق و سَمنم
من اسیرم وآن تهی ز کسَ است
فتنه اُفتاده جان سروستان
سر بُریدند ، موسم هَرَس است ؟
پیرنظر "سلیم"
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
فاطمه اکرمی 30 شهریور 1398 06:40
سلام و درود بی پایان
دل آزادتون همیشه شاعرباد
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 21:11
. . درودها
. استاد عالی بود
.
فاطمه گودرزی 11 اردیبهشت 1399 18:59
درود بر شما