عشق تفسیر تمنای دل زار من است
دلربایی ز تمنای تو هم کار من است
گفتمش عشق نیاید به تمنا و طلب
کار آن است طلب ،کو ز ازل یار من است
تا که خواهم غزلی ساز کنم با صد شوق
گوید این خواجه همی سائل بازار من است
گرچه سلطان دلم گشته و مهرش در دل
جان برایش دهم این ساحره دلدار من است
آستانش چو روا بیند و راهم بدهد
من غلامم به درش اوست که سردار من است
عاشقم ، نذر دو چشمش بنمودم جان را
بیقرار است شه و در پی دیدار من است
آن قدر شور وصال آمده اندر دل او
غیرافکنده بسی ، سخت طرفدارمن است
کاش می شد که ببینم رخ زیبایش را
بوسه باران کنم آن دیده ، که در یار من است
دست بفشارم از او و نفسش در نفسم
سر دل گویمش او محرم اسرار من است
شاید این عشق ، مرا ، داده بها و قدری
کین چنین یار ، وفادار و ، خریدار من است
قصد کردی به سفر ، باد صبا همراهت
می کنم راهی و این هم ز ازل کار من است
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 12 آبان 1395 04:23
درودها دوست عزیز
مانا و سرافراز بمانید
محمد جوکار 12 آبان 1395 23:47
درودها بر قلم زیبا و احساس سرشارتان