یار می خواند و من در هوس نقش جهان
تاج گل زینت عشق اش کنم آن هم به عیان
شور شیدایی و تفسیر دل آن مه روی
در تمنا و طلب می نگرم همچو شهان
رخ زیبا و دو ابروی کمانی ز نگار
قبله گه می کنم از بس که بود ورد زبان
تو مپندار که دست از طلب خال لبش
بر کشم از تب اغیار و هیاهوی زمان
نفس یار چو اکسیر شفا بخش دل است
مژه بر هم زدنش میدهدم رعشه ی جان
گل زیباست نگار من و گلبرگ سفید
بس ظریف است که نقشش به درون است و نهان
زنده رود است صدای قدم یار مرا
می رساند ز صبا تحفه و توقیر امان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
محمد جوکار 21 آبان 1395 01:49
تو مپندار که دست از طلب خال لبش
بر کشم از تب اغیار و هیاهوی زمان
نفس یار چو اکسیر شفا بخش دل است
مژه بر هم زدنش میدهدم رعشه ی جان
درودها و آفرین ها جناب پناهی عزیز
غزلی زیبا و نغز از قلم توانایتان خواندم
رقص قلمتان جاودان