در پس پرده ای و این همه غوغا بشود؟
چون درآیی چه شود؟!زلزله بر پا بشود
آنچه در شام وعراق است به ما میگوید
هر که خود طالبِ یار است، مهیا بشود
منتظر هستم و دانم که گُهر مردِ خدا
آنکه در پرده ی غیب است،هویدا بشود
نام او را زده ام بر دلِ دیوانه ی خود
تا مگر این دلِ بگرفته ز غم... ، وا بشود
«داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همه جا هلهله بر پا بشود»[1]
[1]. بیت از آقای امیر توانا املشی شاعر معاصر
ششم اردیبهشت 1394 طارق خراسانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 16
آتنا کوچکی 08 اردیبهشت 1394 00:58
سلام باباطارق
من خیلی شعرای شمارو دوس دارم مخصوصا اونو که میگید :
ز دست دیده و دل هر رو فریااااااااد
که هرچه دیده بیند دل کند یاااااااااد
آتنا کوچکی 08 اردیبهشت 1394 01:05
راستی
واقعن شعرتون قشنگه بی تارف
مخصوصا اینجاش معرکست که می فرمایید:
بسازم خنجری نیشش ز فولاد ....
طارق خراسانی 08 اردیبهشت 1394 08:06
سلام بر آتنا دختر گلم
راستی از کجا دونستی که من بابا طاهر زمانم؟
اینو فقط کسانی میدونن که چشاشون از ده کیلومتری راحت منو می بینند
خدا پس چرا دیده رو داده تا ببینه و دل فریاد کنه
آخه چرا خنجر به این دیده باید زد؟ چرا؟
باید برم از بابا طاهر سئوال کنم .
خب وقتی بابا طاهر عریان میشده مردم نگاهش می کردند مردم چه گناهی داشتن
که اونو نگاه می کردند؟
اما نه یک اتفاق تو انگلیس افتاد که مردم رفتن تو خونه هاشون و در ها رو بستن و
پرده ها را کشیدن تا او را نبینند.
داستانش اینه :
همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود.
وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود،را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز میزد. بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر بر هنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم. گودیوا قبول میکنه.
خبرش در شهر میپیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همهی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینهاش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجرهها رو هم بستند.
مردم هم همه رفتند تو خونه هاشون و درب ها و پنجره ها را بستند و پرده ها را کشیدند تا هیچ کس اون زن فداکار را نبینه
در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه
بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است.
ممنون از حضور قشنگت
در پناه خدا
عزیز بابایی
علیرضا امیرخیزی 08 اردیبهشت 1394 15:49
سلام استاد
شعرتان قشنگ است فقط ...
این دل بگرفته ، دلی نیست ...
که زغم وا بشود
درود بر شما
طارق خراسانی 08 اردیبهشت 1394 16:09
سلام و درود بر حضرت استاد امیر خیزی گرانمهر
دوست و شاعر گرانقدر
بله قربان حق با شماست
سپاس از حضور سبزتان
در پناه حق
مینا آقازاده 08 اردیبهشت 1394 15:51
سلام و عرض ادب جناب خراسانی گرامی
ممنونم از حضور گرم و ارزشمندتون
احساس و افکار جار در اشعارتون دلچسب و زیباست .
سلامت و سرافراز باشید .
دست های ویران من
سرزمین بر باد رفته ایست
که در آن
سلسله های عهد تو
بارها
فرو پاشیده است ...
« مینا آقازاده »
طارق خراسانی 08 اردیبهشت 1394 16:15
سلام بانوی شعر های خوب
دست هایت بوی باران می دهد
و امن ترین سرزمینی
که آزادی از آن وام خواهد گرفت
دستان تو
نیایشگاهی ست
که به هنگام قنوت
پرندگان دعا
در آنجا
تو را
فقط تو را می خوانند...
دست های تو
آری دست های تو
بوی باران می دهد...
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا سلامت و موفق باشید
کمال حسینیان 08 اردیبهشت 1394 22:20
درود بر استاد طارق عزیز
چند روزی که به علت مسافرت از خواندن این همه زیبایی محروم بودم و این بار که مهمان گلستان خانۀ شعر تان بودم باز خدا را شاکرم که چشمی برای خواندنم مانده
راستی استادم این داداش درویش راست می گه اعتباری به مردم تهران نیست اون مردم کاونتری رو نیگا نکنید تو رو خدا یه وقت دیدید این هزار فرقه ها بر عکس جمعه بازار هم را انداختن، طفلک بابا طاهر هم اسیر این ملت شده بود وگرنه اگه مثل انگلیسی ها بودن شاید الان همه بهش می گفتن بابا طاهر قبا پوش
بزرگوار استادم از اینکه بی اجازه شوخی کردم فقط جهت بیشتر نزدیک شدن به استادم بود تا ازین پس مرا از شاگردان نزدیک خود بدانید
دوست تان دارم و تقدیم تان از دفتر حزن آلوده ام :
با قطـــــرۀ شبنم وضو ساختــــه
و خطبۀ عشق می خواند
شقایق
قبلگاهم ، بیا ...
تا به خاک اُفتم
سجدۀ آخــــــر را ...!
پاینده باشید استاد
طارق خراسانی 09 اردیبهشت 1394 02:27
سلام مولایم
شما در قلبم نشسته اید
و محال است کسی را به قلبم ره دهم و بگذارم بیرون رود
جانمی
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه رب العالمین
ابراهیم سبحانی 08 اردیبهشت 1394 22:22
درود
توفیقی بود تا بیاموزم از شما
اولبن ماه بهارست بیا شادم کن
بعد وبرانی پان زلزله آبادم کن
طارق خراسانی 09 اردیبهشت 1394 02:31
با سلام و درود بی حد بر حضرت سبحانی
سعادت و توفیق مرا یار بود که در خدمت بزرگمردی چون شما هستم
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خداوند سبحان
قاسم پیرنظر 10 اردیبهشت 1394 18:26
سلام استادم ودرود معلم عشقم
استاد طارق کوچکتر از آن هستم که بتوانم بر وصف زبان باکنم
به عرضادب واحترام بسنده میکنم که از جمله های تکراری ، قلم پرهیز داشته باشم
درپناه خدای مهربان باشید همواره سلامت وشاعر ان شاالله .
می آموزم در محضرتان بزرگمهر .
مهناز چالاکی 10 اردیبهشت 1394 19:57
درود فراوان بر شما
لذت بردم از خواندن شعر زیبایتان
نمی دونم چی بگم اما
این گلها تقدیم شما
احمد الماسی 10 اردیبهشت 1394 21:17
به به عالی است
دروود بر شما استاد نازنین