گم کرده بودم راه خاکی، آسمانم را
احساس خوب عاشقی، دل، خاصه جانم را
پس داده بودم پیش طوفان امتحانم را
وقتی که طوفان برد با خود بادبانم را
افراشتم از نو درفش کاویانم را
دیدم شبی دستی به شام تیره پایان داد
شعری سرود و ابر را فرمان باران داد
وقتی خدا رخش قلم بر دست انسان داد
رخش قلم "تنها" برای عشق جولان داد
با خون نوشتم شعرهای بی زبانم را
سیمرغ افکارم، جهان را دشت گل می دید
با موج آبی رنگ روح سبزه می رقصید
وقتی ستم بر پرپر آلاله ها خندید
وقتی زمستان ناجوانمردانه می جنگید
آتش زدم سیمرغ افکار جوانم را
دل در پی گرمای چشم شوق یاران است
این ابر را پایان فقط رگبار باران است
بس ناجوانمردانه غوغای زمستان است
سرد است می دانم که سرها در گریبان است
خورشید شو تا بازیابم دوستانم را
در کوچه باغی با تو آواز سحر دارم
بر دور لب های قشنگت بوسه می کارم
گفتی بهاران را ، برایت ارمغان آرم
باران نمی بارد ولی آهسته می بارم
تا چشمهایت می کشم رنگین کمانم را
طارق خراسانی
مخمس با تضمین از عزل زیبای خانم لبلا صالح
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
مهدی صادقی مود 31 اردیبهشت 1397 01:57
به به
چقدر زیبا بود
درودتان ادیب ارجمند
طارق خراسانی 31 اردیبهشت 1397 21:15
سلام و درود به دوست گرانمهرم حضرت استاد صادقی
سپاس از حضور گرم و بهاری تان
در پناه خدا
حبیب اله نبی اللهی 01 خرداد 1397 10:53
سلام و درود بسیار زیبا مثل همیشه استاد
طارق خراسانی 01 خرداد 1397 20:11
سلام و درود به استاد حبیب الله نبی اللهی گرانمهر
سپاس از لطف و محبت و حضور گرمتان
در پناه خدا