من دانـم و آسمان و آن دلبر جان
کان کیست زَند ز جان خود، نقشِ جهان
من بنده و اوست پادشــاه دو سرا
محـرم، به عیان ببیند او را به میان
افلاک جهـان، تــرانـه ی کن فَیکـون
در ذرّه نـشــان او، سـحر دیدم هـان
فارغ شو ز خود، اگـر خـدا می جویی
بَـر خـود شـدگان، بـوَد همــانا پنهان
میلیارد به سالِ نوری اَر راه روی
تازه بشوی به گردِ خود سرگردان
پیدا نبود بدایت و آخر چرخ
خود چرخ بود چو ذات حق بی پایان
بنشسته به خود، سفر کجا بتواند؟
از خویش درآ درآ ، که بتوانـی آن
او امر کند چنین شود یا نشود
ای ذره سخن مگو، رَجَز هیچ مخوان
بـاور نکند، حکیم دانشگاهـی
بنیاد فلک از او بگیرد فرمان
نان می برد و دوباره نان خواهد داد
از دین مگذر برای یک لقمه ی نان
کی فهم کنی سرودِ آزادی را
تا پا ننهی به سرسرای زندان؟!!
ذرّات جهان و مرغ و ماهی در ذکر
از چیست نشسته ای خموش ای انسان؟
آیا به رَصَدتوان که طارق بشناخت؟
نی نی نتوان مگر که با دیده ی جان
18 خرداد 1392
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمد جوکار 30 امرداد 1397 00:53
درودها بر استاد بزرگوارم جناب خراسانی عزیز
خرسندم که پس از مدتها ، مجالی برای عرض ادب و ارادت و خوانش غزلی نغز و آموزنده از قلم توانا و احساس و اندیشه ی نابتان ، یافته ام .
رقص قلمتان ماندگار و مهرتان پایدار
طارق خراسانی 31 امرداد 1397 09:39
سلام و درود بر بزرکمرد شعر ایران
حضرت جواد جوکار
براستی دلتنگ آن عزیز بوده و از خداوند آرزوی دیدار آن استاد گرانمهر را دارم .
سپاس از حضور گرمتان
در پناه خدا شاد زی
طارق خراسانی 03 شهریور 1397 22:44
سلام مجدد
عذر و پوزش بخاطر آنکه نام آنحضرت را اشتباه تایپ کرده بودم
در پناه خدا
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 02 شهریور 1397 00:36
درودهاارجمند عالیست .......................................
ویکتوریا اسفندیاری 17 شهریور 1397 10:35
بسیار زیبا