3 Stars

قصیده خراسان شامل211 بیت و پی نوشت کامل

ارسال شده در تاریخ : 03 شهریور 1397 | شماره ثبت : H946578

قصیده خراسان شامل211 بیت و پی نوشت کامل


خراسان ای زمینَ ت گوهرستان

سرایَ ت جلوه گاهِ عشق و ایمان

زِ هجرت ای بلندآوازه ی دهر

دریدم سال ها از غم گریبان

به مژگان گر غباری نقره گون شد

مرا آه از جگر دیده ست مژگان

اگر نی ناله ای دارد عجب نیست

جدایش کرده دستی از نیستان

پریشانی ز خاکَ ت دور بادا

اگر چه بی تو بسیارم پریشان

تو را دل تا که می گیرد بهانه

ببارد دیدگان چون ابرِ نیسان

دعایی بر لبم از دل نشسته

برای توست از دل نغمه و بان

ز خاکَ ت رُسته بادا سرو و سوسن

کویرت جمله بادا باغ و بستان

ادب در دامن تو پرورش یافت

یقین، حکمت گرفته از تو لقمان

دماوند اَر که سر بر کرده ، دارد

به سر میلِ تماشای خراسان

به شوقی سال ها با جان کشانده

به سویَ ت این عروس دهر دامان

تو را قصری بسازم از قصیده

که ایمن باشد از توفان و بوران

نه کم آرم بر این قصرِ مُرَصَّع

مسلمانم، وَأوفُوا الکَیلَ ، میزان

اگروالا و گر بالاترینی

تو را والا و بالا کرد قرآن

به انگشتر نشاندی گوهرِ نور

چه نوری! رشکِ خورشید درخشان

به لعلِ خفته در خاکِ تو بی شک

تواضع می کند لعلِ بَدخشان

عزیز است آن فروغِ چشمِ طاها

غریب است آن به آغوشِ تو مهمان

عجب دارالشفایی باشد آن جا

که دردِ بی دوا، آن جاست درمان

پناه آورده آهو بَر مُقامَش

نرفت از پیش او نومید حیوان

به چشم خویش دیدم در حریمَ ش

شتر، خیزان، پیِ او هم، شتربان

گهی بر دست و گه بر پای می جَست

تو گویی آتشی بودش به کوهان

کنارِ پَنجَره فولاد، آرام

نشست و چشم او شد پُر ز باران

شتر بر خوان رحمت جای بگرفت

شتربان، غافل از آن خوانِ رحمان!

برو بَر درگهِ فرزندِ موسی

شکسته دل، مُراد خویش بستان

اگر می خواهی آرامش بگیری

غبار صحنِ او بر دیده بنشان

نشانده خاکِ نیشابور بر چشم

فقیه عارفی، فضلِ بن شاذان

چهار استاد او بودند معصوم

خدای دانش و بی هیچ نقصان

خراسان شاد زی!، افشانده ای تو

به دامان لوء لوءِ لالا و مرجان

بپَروردی ابومسلم، به تدبیر

بتازد تا ز بَر تازی ، بدان سان

جهان امروز اگر رایانه دارد

پدید آورده خوارزمی در ایران

به سالِ" سیصد و هفتاد و دو" گفت

کسی که ادعایش داشت برهان

زمین گِرد است و می گردد» همین مرد

کشید از خاک، سر تا اوج کیهان

تو را ای مرد اهل فضل و دانش

به صدها چون کوپرنیک است رُجحان

ابوالحارث! که بر آلِ فریغون

امیری و عزیزِ حقِ سبحان

خدا را گر بجویم آستانت

در آیم بر دَرَت، اُفتان و خیزان[1]

خراسانا ،خراسانا ،خراسان

برآمدگاهِ عشق و شیدِ تابان

ز دانش پیله ها بسیار داری

کشی بس نخبگان مانند پروان

به خاکت رابعه، عشق آفرین شد

به عصرِ او، کجا این بوده امکان؟

به اکسیرِ هنر بود آن پری روی

لطیف از پرنیان آری دو چندان

ولی با این همه، در گاهِ پیکار

به مانندش نبوده کس به میدان

زنی معشوق خود را می رباید

به میدان نبرد از چنگِ گُردان

به "بکتاش" او دل و دین داد و افتاد

درونِ آتشی، از عشقِ سوزان

به جُرمِ عاشقی در خون تپیده

خداوند سرود و عشق و عرفان

خراسان را ، خداوند شرف بود

شهیدِ اولِ بلخَت ، زِ " نِسوان"

چه جانسوزست مرگِ سرخِ عاشق

که کوه از غم شود چون برگِ ترخان

مرا باشد دعایی، در سحرگاه

الهی، عشق را در ما نمیران

مئی ده ، تاکه بی تاوان رَوَد غم

که جان ها غم ز ما گیرد به تاوان

به شعر رودکی در رقص و آواز

همه جسمم، همه روحم، همه جان

ابومنصور بن احمد که بودی

فروغ دیده ی دربار سامان

دقیقی ، مردِ فضل و دانش و شعر

به شهنامه همو شد ریشه افشان

اجل مهلت ندادش تا بگیرد

ابو منصوری شهنامه پایان

به طوسَ ت خفته اعجازی زحکمت

مسیحای ادب ، فرزندِ دهقان

نگردد تا وطن ویران ز دشمن

جوانان را به میدان شد فَراخوان

از او کاخ سخن آباد گردید

وز او برباد شد مکر انیران

کمر در خدمتِ فرهنگ بشکست

دریغا زان شکستِ عهد و پیمان

گدایان اعتبارِ گفته دارند

ندارد اعتباری حرفِ سلطان

سخن را دانشی باید که دانست

کجا قدر سخن دانسته نادان ؟!

تماشایی بود کاخِ سخن را

که دلها عرصه و اشعار اعیان

تو را گفتن، سرودن، وصف کردن

الا ای خاکِ پاک من، نَبِتوان

سرودِ عنصری دارد چه اعجاز

به طبعِ مُرده بخشد آبِ حیوان

بخارا، شاد زی، از ابن سینا

ز حکمت او بود رُکنی زِ اَرکان

همه دانا از آن فرزانه ی عشق

"همه دان" را گواه آورده بُرهان

به بیهق رایت تاریخ بر پاست

نشانِ بیهقی بر رایت آن

بدانی تا تو شأن "بیهقی " را

بخوان تاریخ مسعودی فراوان

از او تاریخ دائم سرفراز است

که باشد راستی را ، راست پیمان

همانا تالی او شد جوینی

به صدق گفته هایش هست ایقان

ادب دان و مورخ بود و باقی ست

از او تاریخ خون بار مغولان

بیا ای دل بکن یاد از" جوینی"

وزیری لایق ومردِ سخندان

بخوان "تاریخ بیهق" را و تحسین

بکن بر "ابن فندوق " از دل و جان

به حیرت مانده ام از بوسعیدت

نبُرد و بُرد قومی از بَرَش نان

به عصرِ خود، به چشمِ خویش دیدم

برای نان که عرفان بود دکان

ابوریحان ریاضی دان، منجم

جهانِ دانشَ ش را نیست پایان

به دست آورده او قطرِ زمین را

رصد ها داشته در کوهِ لَغمان

گران لفظِ دَریِّ ناصرِ تو

قَبای نور باشد بر قُبادان

به پای خوک ها هرگز نریزد

گهر های دَری را گر دهد جان

به نفس خیره پیروز است "ناصر"

ازاو بر خویش نازد خاکِ یَمگان

نظام الملک، آن مردِ سیاست

که از فکرش گرفت این ملک سامان

نظامیه بنا گردید با نظم

به رشد دانش از آن پاک وجدان

غزال وحشی عشقت غزالی

به کوی عشق و جانش پای کوبان

به گردون کی فروشم خاکِ خیام

فدای او همه گردونِ گردان

که دانش ریزه خوارِ سفره اوست

جهان دارانِ دانش گردِ آن خوان

ادیب وعارف و آدم ، سنایی

که دل های بخیلان زوست بریان

به اَقرانش ندیده چرخِ گردون

که بر نفسِ ستمگر ، گشته اِقران

شناسی انوری را از قصیده

چنان رنگین کمان، از نقش الوان

به شوق دیدنت مانند اسپند

بر آتش شد دلِ خاقانِ شَروان

به عطارت عطارد مانده مبهوت

دل پروین ربوده پیرِ مستان!؟

"اگر شیراز پروردَه ست" سعدی

تو پروردی" نَزَاری" در" قَهسـتان"

خراسانی ست " مولانایِ بلخی "

به تاریخ این حقیقت هست عریان

پدر از بَلخ و ضِدِ ظلم و بیداد

بَری از دولتِ " خوارزمشاهان"

از این رو ترکِ موطن کرد و بگرفت

به " قونیه" خلاف میل، اسکان

نصیرالدین طوسی را توان گفت

سیاست پیشه ، علامه، مسلمان

به دارِ عشق تو مردان مَردَت

به مُلکِ « باشتینَ ت » سربداران

که این قومِ بزرگِ دار بر دوش

گرفته خاکَ ت از غولِ بیابان

شرابِ جامِ "جامی" هر که نوشد

به مستی رَه بَرَد تا کشور جان

به خاکَ ت بوسه زد شیخِ بهایی

به عشقَ ت پشتِ پا زد بر سپاهان

خراسان ای مُقامِ رادمردان

به بدخواهان نخواهی داد جولان

در اندازد هر آن کو با تو پنجه

ندارد حاصلی جز آه و حرمان

هراسان رفته از کشور چو گردی

ز نادرشاه تو "اشرف" به " افغان

به غیرت منزل خورشید پیمود

سرا آشفته بود و داد سامان

چو ظلم روس وعثمان کرد طغیان

بر آورد او دمار از روس و عثمان

ولی با این همه بر "هند" بَد کرد

چپاول را چه باید کرد عنوان؟!!

به دهلی کُشت نادر تا توانست

ز خون یک شهر شد دریای عمان

شه هندو که شد تسلیم نادر

به فرمانی گرفت آن ظلم پایان

چنان سرعت به فرمان بود، گویی

که بادی بَروَزَد بَر برگِ قَضبان!!

پس از آن این مَثَل در هند باشد:

«مگر از نادری داری تو فرمان؟»

به عصیان، تیغ بر چشم کسان بُرد

دَریدَش سینه آخر تیغِ عصیان

ولی ای پادشاهِ فتح و توفیق

نباشد کس تو را همپا و همسان

مبادا جانت ازغم ها پریشان

به دور از جان تو اندوه و احزان

تو را خوانند از آن فرزند شمشیر

که رویاروی خصمی، تیغ بُران

چه باید کرد؟ این قانون چرخ است

گهی شادی در آن ، گاهی ست افغان

به قصدِ غارتِ خاموش و آرام

چو نادر رفت، آمد انگلستان !

نی ام خشنود از غم های هندو

مبادا این ستم هرگز به دوران

هرآن کس ظلم را نیکو شـمارد

حرامی خورده او شیری ز پِستان

خدا را آرزو دارم که روید

گُلِ وحدت، جهان گردد گلستان

به بیهق چون رسیدی میهمان باش

به هادی، می دهد عرفان به مهمان

نگنجد حکمت هادی به دفتر

مگر گنجد همی فیلی به فنجان؟!

بخوان منظومه اش را تا بدانی

چه گوهرها گرفته جا در آن کان

از او دیوان شعری مانده بر جای

که مشحون از غزل هایی ست شایان

تخلص کرده اسرار و به هر شعر

ز عرفان هست اسراریش پنهان

"توشی هیکو"، "دو گوبینو" پس "اقبال"

ستودند اوی و بستایند هَمگان

اگر چه زاده ی تبریز باشد

کُلِنِل، شیر مَردِ آلِ پسیان

برای اعتلای میهنِ پاک

سرش را داد در اطرافِ قوچان

به ذیل گنبدِ فیروزه گونت

دو فیروزه است والا قدر و رخشان

ادیب اول و ثانی که بودند[2]

حکیمانی ز نیشابور ، فرزان

هنر تا زنده در مُلکِ "کمالم"

بشد از کِلکِ آن مَردِ هُنردان

بسی صورتگرانِ چین، به حیرت

همی بگرفته انگشتان به دندان

به نیشابور تو، جان بُرد و جان داد

هنرمندِ فَرهمَندی ز کاشان

ادب آموزگارِ ما بهار است

دبیر نظم و من طفلِ دبستان

قصیده بار دیگر قد برافراشت

از او، تا جاودان ماند در اذهان

به بَر دارد گهر ری از خراسان

تبرک گشته خاکِ ری ز ایشان

فروزانفر" ادیبِ بی بدیلی ست"

بزرگ استاد دانشگاهِ تهران

به گوشم می رسد از باره ی نور

صدای انفجاری در مزینان

گرانقدری که قدرِ خود گران داشت

گرانسنگی که بر ما گشته ارزان

تپد آن آسمانی قلبِ تاریخ

درونِ پیکرِ فریادِ دوران

به ظلم آری نخواهم گفت، آری

سرودِ قلبِ تاریخ است این، هان

شریعت را مزینانی علی داد

رواج دیگری اندیشه بنیان

چو شمعی سوخت تا روشن بماند

به هر عهدی مسیر رهنوردان

به مانند پدر کو را ز حق باد

نثار روح والا رَوح و ریحان

تمام عمر خود روشنگری کرد

که ایمانش مسلم بود و ایقان

دگر مانند او مادر نزاید

کجا مانند او می بینی الان؟

فروغ انجمن ها بود فرخ

خراسانی سهی سرو خُرامان

خراسانا ، خراسانا ، خراسان

تو آئینه ، دلم آئینه گردان

تو را شد جلوه گر در دامن پاک

یکی شاعر سخن سنج و سخندان

مهیمن«مهدی اخوانِ ثالث»

که طبعی داشت زایا، گوهر افشان

تخلص«م . امید» ش بود و نومید

نشد از درگهت یک لحظه ، یک آن

به مانند عماد آن کو غزل را

غزال دلفریبی کرد عنوان

"رُمان" با "دولت آبادی" بها یافت

"کلیدر" شاهکار هرچه رُمّان

ببین در "جای خالیّ سلوچَ ش"

نشانِ مردمِ بیگانه با نان

خراسان، کارگاهِ گوهرِ نظم

به کارِ گوهری آری کماکان

بیاوردی تو پاکانی و داری

چه فرزندان پاکی را به زِهدان

به رودی زهره دارد شور یغما

به یغمایَ ت درود آورده کیوان

بدیدم خشت مالِ شاعری را

به سال شصت و یک در ماهِ آبان

به پایِ دوستان گر جان نهاد او

نبودش ذرّه ای امیدِ جبران

فرود آمد به گاهِ کار بر خاک

عرق های جبینَ ش مثلِ باران

ز خشتَ ش متکا و بستر از خاک

چنین قصرِ اَمَل را کرد ویران

مرا بود او رفیق و پیر و استاد

از او شد مشکلاتم جمله آسان

من او را شاعری آزاده دیدم

که بود از مدح، چون آهو گریزان

از آن مَردِ شریفِ نیک پندار

نه من، حتا فلک هم بود حیران

که تا مردم بَری گردند از او

"ستم" دیوانه می خواندش به بُهتان

زدی بر پیکرِ آن نازنین سنگ

سفیهانی به هر کوی وخیابان

ندانستند آن موج آفرینان

که از موجی نترسد مُرغِ طوفان

نه بهرِ نان خدا را می پرستید

نه از شوقِ بهشت و حور و غِلمان

به سختی نان به کف آورد یغما

به سیمایش همه گِل بود و سیمان

زِ بَر می خواندآیاتِ الهی

سحرگاهان، چو مرغانِ خوش الحان

همانا او به دانایی کشیده

به اسلام ریایی خطِ بُطلان

به دیوانِ عدالت، مرد یغماست

که عجزِ خود بر او می بُرد دیوان

از او درگوشِ من این پند باقی ست

جوانا ، بشنو اَر داری تو اِمعان

که تا چرخَ ت نرنجاند تن ای جان

تن خود را به کار، آری برنجان

ز خوی زشتِ حیوانی حذر کن

قفس هرگز نباشد جای انسان

نشاید بود در خاکِ خراسان

چه زندانی، چه زندانبان، چه زندان

چه گویم از تو ای آرامشِ جان

خراسان ای شکوه چرخ گردان

به پندارم اهورایی سرایی

اهورایی، اهورایت نگهبان

عزیزا، ای جوانِ کوی خورشید

بزرگا، رهروِ راهِ نیاکان

نِگر ایران فضایی تازه دارد

فضا را در نوردیدَه ست ایران

تو را چوگانِ توفیق است در دست

دلیرا، بخردا ، این گوی و میدان

به زیرِ بارِ بیگانه ، مَبَر دوش

که دشمن می نَهد بر دوش پالان

به دالانِ سیاست، پا مَنِه، زانک

شرف خواهد ز تو دلالِ دالان

به یاران بهاری دل سپاری

قوی گردی و دورازضعف و خذلان

بهار از پی تو را صیف آورد ضیف

ره آورد خزان باشد زمستان

مبادا دیو پنداری فرشته

مبادا ظلم را خوانی تو احسان

مبادا گُل به خواری بر کشانی

مبادا خار جایِ گُل ، به گلدان

تو را گر دیدگان دشمن شناسد

نبیند مردمان، ایرانِ ویران

به همَّت کاخِ دانش را بنا کن

بماند تا ابد این سخت بنیان

تو قَدرِ دین خود، آنگه بدانی

که بر چشمان نهندش، جمله ادیان

دویی بگذار و با وحدت قرین شو

فروریزی چنین، بنیان شیطان

چراغ وحدت آخر روشنی یافت

به یک گام از خراسان تا مریوان

همانا دیده اند و دیده ام من

سیه پرچم فراز دوش خوبان

بر اوجِ پرچمِ آنان ، چه زیباست

سرودِ عشق و آزادی نمایان

سمرقند و بخارا، مرو و غزنین

هرات و بلخ، این شش بخش استان

قسم برعشق ، من با این قصیده

بدون جنگ آرم بر خراسان

مخور غم، قند ها از ما گرفتند

دوباره قند ها آید به قندان

به هر شام و سحر دارم دعایی

الهی غم از آن سامان بگردان

به ذرّه، ذرّه خاکِ مُشک بویش

به مهرت؛ بذر شادی را بیفشان

به درگاهِ سخن، دَربانی ام دِه

که آنم به ز صد مُلکِ سلیمان

که درگاهِ سخن را شأن این بس

سلیمان سر بَرَد بَر خاکِ دربان

چراغ راهِ من شعرِ کهن باد

فروزان باد یارب، آن فروزان

دِژِ نیمایی ام چون کوه مُحکم

کهن را بوسه ی نیماست، دژبان

نی ام شاعر ولی با شعر دمساز

نمودم بارها این نکته اِذعان

خدا داند که در عالم ندارم

به غیر از دفتر شعری به اَنبان

مرید همتِ مسعود شاهم

به وحدت هستم از مستانِ ایشان

سُکانِ کشتیِ نَفسَم به دستش

اگر بحر هوس میکرد طغیان

بزرگی بود او دردیده ی من

ابر مردی، سخندانی، سخنران

بجز ایزد، نمی ترسید از کس

نشد در زیرِ تیغ ظلم، لرزان

به شوقِ وحدتِ ادیان، به گیتی

مرا جاری بوَد خونی به شَریان

شعوری جُسته ام در ذرّه ای خُرد

که شرح آن نمی گنجد به دیوان

به سیم و زر نبستم دل، که دیدم

برون آرد ز کف دستی به یک آن

خجل زین شعرِ نا قابل به توسـم

که بردم زیره انگاری به کرمان

زِ صد جز یک نگفتم از تو ای پاک

که نتوان این حقیقت کرد کتمان

بمانا، تا که این چرخ است گردان

فری باش و فری زی و فری ، مان

زغیبی حاجتِ خورشید دادند

مرا رازی بود در سینه پنهان

ز اوجِ چرخ "طارق" می سراید

مپوشان چشم، هرگز از خراسان

طارق خراسانی

پ . ن

1 - علی بن موسی الرضا (۱۴۸–۲۰۳ ه‍. ق)، ملقب به رضا و ابوالحسن هشتمین امام شیعیان دوازده امامی بعد از پدرش موسی کاظم و قبل از پسرش محمد تقی می‌باشد. علی بن موسی در شهر مدینه از نجمه خاتون متولد و در دیار توس از دنیا رفت. رضا در دوره‌ای زیست می‌کرد که خلفای عباسی با مشکلات عمده‌ای از جمله شورشهای شیعیان مواجه بودند. مأمون به دنبال راهی برای پیروزی بر این شورشها تصمیم گرفت رضا را در حکومت دخیل کند، و به همین منظور پست ولیعهدی را به عهدهٔ او گذاشت. مأمون بعدها به اشتباهش پی برد و برای جبران آن به نوشتهٔ بیشتر مورخان تصمیم گرفت به او سم خورانده، او را از سر راهش بردارد. رضا در یکی از روستاهای خراسان که بعدها به مناسبت خاکسپاری اش در آن به مشهد، محل شهادت، تغییر نام یافت به خاک سپرده شد. مقبرهٔ وی سالانه مورد بازدید میلیون‌ها شیعه از ایران، پاکستان، بحرین، عراق و دیگر کشورها قرار می‌گیرد.

2 - اَبومُسْلِمِ خُراسانی[۱] (۷۱۸-۷۵۵ میلادی) فرمانده نظامی ایرانی و رهبر جنبش سیاه‌جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایه‌گذاری کند. نام اصلی او بهزادان پسر ونداد بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.

3 - محمد بن موسی خوارزمی (زاده حدود سال ۷۸۰ میلادی و درگذشته ۸۵۰ میلادی) ریاضیدان، ستاره‌شناس، فیلسوف، جغرافیدان و مورخ شهیر ایرانی در دوره عباسیان است. وی در حدود سال ۷۸۰ میلادی (قبل از ۱۸۵ قمری) در خوارزم زاده شد. ابن ندیم و قفطی اصالت او را از خوارزم می‌دانند. لقب وی معمولاً اشاره به شهر خوارزم دارد که همان خیوه کنونی واقع در جنوب دریاچه آرال مرکزی و بخشی از جمهوری ازبکستان کنونی است. شهرت علمی وی مربوط به کارهایی است که در ریاضیات، به‌ویژه در رشته جبر، انجام داده به طوری که هیچ‌یک از ریاضیدانان سده‌های میانه مانند وی در فکر ریاضی تأثیر نداشته‌اند و وی را «پدر جبر» نامیده‌اند. جرج سارتن، مورخ مشهور علم، در طبقه‌بندی سده‌ای کتاب خود مقدمه‌ای بر تاریخ علم سده نهم میلادی را «عصر خوارزمی» می‌نامد.

الگوریتم یا خوارزمی مجموعه‌ای متناهی از دستورالعمل‌ها است، که به ترتیب خاصی اجرا می‌شوند و مسئله‌ای را حل می‌کنند. به عبارت دیگر یک الگوریتم، روشی گام به گام برای حل مسئله است. شیوه محاسبه معدل در مدرسه، یکی از نمونه‌های الگوریتم است . که این مورد اساس کار کامپبوتر است از این جهت دانشمندان خوارزمی را پدر رایانه نامیده اند.

4 - ابو منصور محمد بن احمد توسی که بیشتر به کوتاهی با نام دقیقی شناخته می‌شود (زاده‌شده پس از ۳۲۰ – درگذشت در مابین سال‌های ۳۶۷ تا ۳۶۹ هجری قمری) شاعر بزرگ پارسی‌زبان بود. او از نخستین کسانی بود که پیش از فردوسی تلاش کرد داستان‌های ملی ایران را به شعر درآورد و از پیشگامان حماسه‌سرایی به زبان فارسی است. بخشی از شاهنامه سرودهٔ اوست که فردوسی آنها را در اثر خود گنجانده‌است. زادگاه وی بنا به روایات گوناگون، توس، بلخ، سمرقند و بخارا ذکر شده‌است، اما بر پایهٔ پژوهش‌های نوین، اینگونه پنداشته می‌شود که او زادهٔ شهر توس بوده‌است. دقیقی با دربار شاهان سامانی در پیوند بود و به تشویق نوح دوم سامانی به نظم درآوردن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد. اما پیش از آنکه آن را به پایان برساند، به دست غلام خود کشته شد. پس از آن فردوسی توسی کار دقیقی را ادامه داد و شاهنامهٔ ابومنصوری را که منثور بود به نظم درآورد. فردوسی در شاهنامهٔ خود داستان زندگی دقیقی را به کوتاهی نقل کرده و هزاربیتی که دقیقی سروده را هم در شاهنامهٔ خود گنجانده و بدین‌گونه از ازدست‌رفتن آنها جلوگیری کرده‌است. در دوران‌های نوین، از سوی خاورشناسان این دیدگاه مطرح شد که دقیقی یک زرتشتی بوده، ولی امروزه این دید با پژوهش‌های بیشتر رد شده و دقیقی را یک مسلمان شیعه به‌شمار می‌آورند. دقیقی یکی از بزرگ‌ترین و مهمترین شاعرهای فارسی‌زبان است و تأثیری فراوان بر شاعرهای پس از خود، بویژه سبک حماسی شعر فارسی گذاشته‌است.

5 - حُدودالعالم من المشرق الی المغرب، (معنی: کرانه‌های جهان از خاور تا باختر) از کتاب‌های منثور فارسی سده ۴ ق(۳۷۲ ق برابر با ۳۶۱ ش و ۹۸۲ م) است. حدودالعالم با یافته‌های امروزی، نخستین کتاب جغرافیا به زبان فارسی است. این کتاب در رابطه با شکل و موقعیت کره زمین، جغرافیای عمومی، به ویژه جغرافیای سرزمین‌های اسلامی است. نام مؤلف کتاب معلوم نیست اما برخی آن را به ابویوسف پیشاوری نسبت داده‌اند. اطلاعات این کتاب دقیق و نثر آن ساده و روان است.

به گفته ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس روس، ممکن است شخصی به نام «اشعیا ابن فریغون» نویسنده دانشنامه جوامع العلوم نویسنده این کتاب باشد که شاید نسبتی نیز با فریغونیان و امیران آنها داشته باشد. این کتاب به امیر «ابوحارث محمد ابن فریغونی»، از حکمرانان سرزمین گوزگان، واقع در شمال افغانستان امروزی اهدا شده و تدوین آن احتمالاً جهت راهنمایی حکمران بوده ولی نویسنده این کتاب معلوم نیست

ابوالحارث محمد ابن فریغونی، امیری از آل فریغون بوده و حدود 1500 رأس اسب آماده ی سفر داشته است و برای تدوین کتاب حدودالعالم نیاز به سفر های طولانی بوده است وی امکانات فراوانی را برای پژوهشگران فراهم می آورد.

همانگونه که ذکر شد نام نویسنده کتاب معلوم نیست و با شک و تردید به ابویوسف پیشاوری نسبت می دهند ولی احتمال مبرود فکر اینکه زمین گرد است و بر گرد خود میگردد از ابوالحارث محمد ابن فریغونی که با دانشمندان زمان خود در ارتباط بوده، باشد.

6- رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شده‌است، شاعر پارسی‌گوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است.[۱] وی طبق اسناد موجود، نخستین شاعر زن پارسی گوی است.[۲] پدرش کعب قزداری، از عربهای کوچیده به خراسان و فرمانروای بلخ و سیستان و قندهار و بست بود. از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه قطعیست آن است که او همدوره با سامانیان و رودکی بوده و به استناد گفتار عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته‌است. زمان مرگ رابعه به احتمال قریب به یقین پیش از مرگ رودکی بوده‌است، بنابراین تاریخ مرگ او را می‌توان پیش از سال ۳۲۹ هجری قمری در نظر گرفت. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی به‌غایت توانمند و در شمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بوده‌است.

دیدار با بکتاش

پس از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر می‌نشیند و در یکی از بزم‌های شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار می‌کند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را کلیددار خزانه عنوان کرده‌است. رابعه بی‌درنگ دل به بکتاش می‌بازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه می‌شود، میان آن دو واسطه می‌شود. رابعه خطاب به بکتاش نامه‌ای می‌نویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه می‌کند و بدست دایه می‌سپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را می‌خواند و تصویر اورا می‌بیند بدو دل می‌بازد و نامه‌اش را پاسخ می‌دهد. این نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه پیدا می‌کند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامه‌ها کرده و برای او می‌فرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی می‌بیند و آستین اورا می‌گیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی می‌کنی؟» رابعه از او آستین می‌افشاند که «عشق من به تو بهانه‌ایست بر عشقی عظیم‌تر» و اورا بخاطر افتادن در دام شهوت نکوهش می‌کند.

رابعه در میدان نبرد

بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ می‌رسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد می‌رود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را در خطر می‌بیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان می‌رود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات می‌دهد:

بگفت این و چو مردان برنشست او
از آن مردان تنی را ده بخست او

برِ بکتاش آمد، تیغ در کف
وز آنجا برگرفتش برد با صف

نهادش پس نهان شد در میانه
کس‌اش نشناخت از اهل زمانه

شهادت رابعه

علاه رابعه به بکتاش باعث شد برادر او حارث دستور دهد د تا حمامی بتابند و آن سیمین تن را در آن بیفکنند و سپس رگزن هر دو دستش را رگ بزند و آن را باز بگذارد. دژخیمان چنین کردند. رابعه را به گرمابه بردند و از سنگ و آهن در را محکم بستند. دختر فریادها کشید و آتش به جانش افتاد؛ اما نه از ضعف و دادخواهی, بلکه آتش عشق, سوز طبع, شعر سوزان , آتش جوانی, آتش بیماری و سستی, آتش مستی, آتش از غم رسوایی, همـﮥ این ها چنان او را می ‌سوزاندند که هیچ آبی قدرت خاموش کردن آن ها را نداشت. آهسته خون از بدنش می ‌رفت و دورش را فرا می ‌گرفت. دختر شاعر انگشت در خون فرو می‌ برد و غزل ‌های پرسوز بر دیوار نقش می‌ کرد. همچنان که دیوار با خون رنگین می‌ شد چهره اش بی رنگ می ‌گشت و هنگامی که در گرمابه دیواری نانوشته نماند در تنش نیز خونی باقی نماند. دیوار از شعر پر شد و آن ماه پیکر چون پاره ای از دیوار بر جای خشک شد و جان شیرینش میان خون و عشق و آتش و اشک از تن برآمد.

روز دیگر گرمابه را گشودند و آن دلفروز را چون زعفران از پای تا فرق غرق در خون دیدند. پیکرش را شستند و در خاک نهفتند و سراسر دیوار گرمابه را از این شعر جگرسوز پر یافتند:

نگارا بی ‌تو چشمم چشمه ‌سار است

همه رویم به خون دل نگار است

ربودی جان و در وی خوش نشستی

غلط کردم که بر آتش نشستی

چو در دل آمدی بیرون نیایی

غلط کردم که تو در خون نیایی

چون از دو چشم من دو جوی دادی

به گرمابه مرا سرشوی دادی

منم چون ماهی بر تابه آخر

نمی ‌آیی بدین گرمابه آخر؟

نصیب عشق این آمد ز درگاه

که در دوزخ کنندش زنده آنگاه

سه ره دارد جهان عشق اکنون

یکی آتش یکی اشک و یکی خون

به آتش خواستم جانم که سوزد

چه جای توست نتوانم که سوزد

به اشکم پای جانان می‌ بشویم

به خونم دست از جان می بشویم

بخوردی خون جان من تمامی

که نوشت باد, ای یار گرامی

کنون در آتش و در اشک و در خون

برفتم زین جهان جیفه بیرون

مرا بی تو سرآمد زندگانی

منت رفتم تو جاویدان بمانی

چون بکتاش از این واقعه آگاه گشت نهانی فرار کرد و شبانگاه به خانـﮥ حارث آمد و سرش را از تن جدا کرد؛ و هم آنگاه به سر قبر دختر شتافت و با دشنه دل خویش شکافت .

7- ابوالقاسم فردوسی طوسی (۳۲۹ هجری قمری – ۴۱۶ هجری قمری، در طوس خراسان)، شاعر حماسه‌سرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.

پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند. تنها سروده‌ای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه‍.ق، سه سال پیش از برتخت‌نشستن محمود، به‌پایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه‍.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م، در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند.

8 – ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، مشهور به ابوعلیِ سینا، ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ ه‍.ش در بخارا – درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰–۱۰۳۷ میلادی همه‌چیزدان، پزشک، ریاضی‌دان، منجم، فیزیک‌دان، شیمی‌دان، روان‌شناس، جغرافی‌دان، زمین‌شناس، شاعر، منطق دان و فیلسوف ایرانی و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایران‌زمین است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.

9- ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده ۳۷۰ ه. ش. ۹۹۵ در روستای حارث‌آباد بیهق در نزدیکی سبزوار، درگذشته ۴۵۶ ه. ش ۱۰۷۷ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف ایرانی در دربار غزنوی است.

شهرت او بیشتر به‌خاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهمترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش. پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.

در روزگار عبدالرشید غزنوی، هفتمین امیر غزنوی، بیهقی به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. در همین دوران گرفتار تهمت و کین بداندیشان شد. امیربدگمان او را از کار برکنار کرد و به زندان انداخت.

طغرل، غلام گریخته دربار محمود بر امیر عبدالرشید شورید و او را کشت. باز بیهقی به زندان افتاد به همراه گروهی دیگر از درگاهیان و درباریان. وی در سال ۴۳۷ ه. ش. پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود.

10 – ابوسعید فضل‌الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم (ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد) مشهور به شیخ ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷-۴۴۰ قمری) عارف و شاعر نامدار ایرانی تبار قرن چهارم و پنجم است. ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار برجسته و ویژه ای دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی اش در بالاترین سطح اندیشمندان این گُستره ی پهناور در کنار حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و ادامه حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است.

11- ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (زادهٔ ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی، کاث، خوارزم - درگذشتهٔ ۲۲ آذر ۴۲۷، غزنین)، دانشمند و ریاضی‌دان، ستاره‌شناس، تقویم‌شناس، انسان‌شناس، هندشناس، تاریخ‌نگارِ، گاه‌نگار و طبیعی‌دان برجستهٔ خوارزمی ایرانی و همه‌چیزدان در سدهٔ چهارم و پنجم هجری است. بیرونی را بزرگ‌ترین دانشمندِ مسلمان و یکی از بزرگ‌ترین دانشمندانِ ایرانی در همهٔ اعصار می‌دانند. همچنین او را پدرِ انسان‌شناسی و هندشناسی می‌دانند. وی به زبان خوارزمی، زبان فارسی، زبان عربی و زبان سانسکریت مسلط بود و با زبان یونانی باستان، عبری توراتی و زبان سریانی آشنایی داشت. بیرونی یک نویسندهٔ بی طرف در نگارشِ باورهای مردمِ کشورهای گونه‌گون بود و به‌پاسِ پژوهش‌های قابلِ توجه‌اش، با عنوانِ اُستاد شناخته شده است.

بیرونی در کتاب «الاسطرلاب» روشی برای محاسبهٔ شعاع زمین ارائه می‌کند (بوسیلهٔ افتِ افق وقتی از ارتفاعات به افق نگاه می‌کنیم). بعدها در کتابِ «قانون مسعودی» ابوریحان عملی کردن این روش توسط خود را گزارش می‌دهد. اندازه گیریِ او یک درجهٔ سطح زمین را ۵۸ میل بدست آورده‌است که با توجه به اینکه هر میل عربی ۱۹۷۳٫۳ متر است، شعاعِ زمین ۶۵۶۰ کیلومتر (بر حسبِ واحدهایِ امروزی) به دست می‌آید که تا حدِ خوبی به مقدارِ صحیحِ آن نزدیک است.

خورشیدگرفتگی هشتم آوریل سال ۱۰۱۹ را در کوه‌های لغمان در افغانستان کنونی را رصد و بررسی کرد و ماه‌گرفتگی سپتامبر همین سال را در غزنه پژوهید.

12 – ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه‍. ق) از شاعران بزرگ فارسی‌زبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی[۱][۲] و از مبلغان مذهب اسماعیلی بود.[۳][۴] وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و در یمگان از توابع بدخشان درگذشت.[۵] وی بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه و حساب و طب و موسیقی و نجوم و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصر خسرو به همراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته‌است.[نیازمند منبع] وی در آثار خویش، از آیات قرآن برای اثبات عقاید خودش استفاده کرده‌است.

13 – ابوعلی حسن پسر علی پسر اسحاق طوسی شناخته شده به خواجه نظام‌الملک طوسی (۳۹۶ شمسی - ۲۸ مهر ۴۷۱ شمسی؛ ۴۰۸ قمری - ۱۰ رمضان ۴۸۵ قمری؛ ۱۰۱۸ میلادی - ۱۴ اکتبر ۱۰۹۲ میلادی) (متولد طوس[نیازمند منبع]، کشته شده در بروجرد و دفن شده در اصفهان) وزیر نیرومند دو تن از شاهان دوره سلجوقیان در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او بیست و نه سال سیاست درونی و بیرونی را رقم می زد.

نهضتی که نظام‌الملک با ساختن نظامیه‌های متعدد بوجود آورد به‌زودی و با سرعتی شگفت‌آور در سراسر شهرهای ایران و بسیاری دیگر از شهرهای کشورهای اسلامی دنبال شد، به‌طوری که درسده‌های پنجم و ششم هیچ شهری نبود که در آن مدارس متعددی وجود نداشت؛ چه کوچک چه بزرگ. امرا و حاکمان نیز به پیروی از وی یا برای نشان دادن علاقه خود به علم، به‌احداث مراکز تعلیم در شهرهای خود همت گماشتند. در این مدارس درس‌های زیر تدریس می‌شد. فقه، حدیث، تفسیر، علوم ادبی، ریاضیات، طب و حکمت همچنین کلیه مدارس دارای کتابخانه‌های معتبر بودند. در این مدارس هر دانشجوئی حجره‌ای خاص خود داشت و مقرری ماهیانه می‌گرفت. خوراک و خوابگاه نیز برعهده دانشگاه بود. خواجه، نظامیه نیشابور را برای امام الحرمین ابوالمعالی عبدالملک عبدالله الجوینی ساخت. امام‌الحرمین به‌مدت بیست سال در این مدرسه به تدریس اشتغال داشت و شاگردانی همچون امام محمد غزالی تربیت کرد.

14 – مجدالدین ابوالفتح احمد بن محمد غزالی (۴۵۲–۵۲۰ ه. ق)، برادر کوچکتر ابو حامد محمد غزالی بود. کنیه وی ابوالفتوح، والقابش مجدالدین، زین الدین و حجت‌الاسلام بود. تاریخ و محل تولد او در منابع ذکر نشده، اما چون زندگی و تحصیلات این دو برادر به هم نزدیک بوده، براساس تاریخ و محل تولد محمد، احتمالاً احمد نیز در طابران طوس و دو سه سالی پس از برادرش محمد، در۴۵۲ یا ۴۵۳ به دنیا آمده است. وی یکی از فقهای بزرگ سدهٔ پنجم هجری و زادهٔ شهر توس بود. او هم چنین از بزرگ‌ترین عارفان و صوفیان عصر خود بود و اثر بزرگ وی سوانح العشاق نیز در همین باب تألیف شده است. این کتاب بزرگانی چون عراقی و عبدالرحمان جامی را تحت تأثیر قرار داده است. احمد، مانند برادرش، تحصیلات مقدماتی خود را در فقه به پایان رساند و هنوز جوان بود که به تصوّف گرایید. احمد غزالی مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی بود و نسّاج نیز با پنج واسطه مرید جنید بغدادی محسوب می‌شود. احتمالاً احمد تا سال ۴۸۷ ه. ق که ابوبکر نساج درگذشت، نزد وی بوده است. غزالی از سال ۴۸۸ تا ۴۹۸ هجری قمری در نظامیه بغداد به نیابت از برادرش (محمّد) -که به سفری دراز رفته بود- تدریس می‌کرد. دراویش سلسله نعمت‌اللهی احمد غزالی را هفتمین قطب این سلسه بعد از غیبت کبرای امام دوازدهم به شمار می‌آورند. شیخ احمد غزالی در سنهٔ ۵۲۰ در شهر قزوین وفات یافت. مدفن وی مسجد «احمدیه» در شهر قزوین است.

15 – عُمَر خَیّام نیشابوری (نام کامل: غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ در نیشابور - درگذشتهٔ ۱۲ آذر ۵۱۰ در نیشابور) که خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النّیسابوری هم نامیده شده‌است، همه‌چیزدان،فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست و لقبش «حجّةالحق» بوده‌است، ولی آوازهٔ وی بیشتر با انگیزه نگارش رباعیآتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن‌که رباعیات خیام را به بیشترِ زبان‌های زنده برگردان نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی برگردانده است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب زمین شده‌است.

یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان سر و سامان دادن و سرپرستی محاسبات گاه‌شماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ پادشاهی ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶–۴۹۰ هجری قمری) بود، دانست؛ محاسبات منسوب به خیام در این زمینه، هنوز معتبر است و دقتی به مراتب بالاتر از تقویم میلادی دارد. وی در ریاضیات، نجوم، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه‌سوم و مطالعاتش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.نوپیدا کردن نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهم‌ترین کارهای اوست.

16 – ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی (۴۷۳-۵۴۵ قمری)، از بزرگ‌ترین صوفیان و شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای زبان پارسی است، که در سدهٔ ششم هجری می‌زیسته است. برخی معتقدند که سنایی شاعری است که برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد ولی صوفیان پیش از او نیز در اشعار خود مضامین عرفانی را بیان کرده‌اند که می‌توان به شاهنامه فردوسی اشاره کرد. تصوف سنایی با آن‌که از سخنان قلندران و اهل ملامت نیز مایه می‌گیرد، چیزی معتدل است.

سنایی طی عمر خود سه حالت شخصیتی مختلف پیدا کرده‌است. نخست مداح و هجاگوی بوده، پس از آن وعظ و نقد اجتماعی روی آورده و دست آخر عاشق و قلندر و عارف شده‌است. سنایی تا آخر عمر گرفتار این سه حالت بوده است.

17 – ابن فندوق - ظهیرالدین ابوالحسن علی بن ابی القاسم زید بیهقی مشهور به ابن فُندَق در یکی از روستاهای سبزوار به نام شِشتَمَد به دنیا آمده است همچنانکه خود به این موضوع در تاریخ بیهق اشاره داشته است. محمد مشکور در شرح حال و وصف آثار بیهقی و خاندان او رسالهٔ مبسوطی تألیف کرده است براساس تحقیقات خود تاریخ ولادت بیهقی را چنین بیان می کند که بیهقی در روز بیست و هفتم شعبان ۴۹۳ ه متولد شده و در روز قتل فخرالملک (عاشورای سال ۵۰۰) شش سال و چهار ماه و سیزده روز داشته است. در سلسه نسب او نام فندق به عنوان یکی از نیاکان وی ذکر گردیده به همین خاطر به ابن فندق شهرت داشته است جد بزرگش، فندق بن ایوب پس از آنکه از سوی محمود غزنوی به منصب قضا در نیشابور گمارده شد به این شهر مهاجرت کرد امّا اندکی بعد از این شغل کناره گرفته و در ناحیه بیهق سکنی گزید. در مورد پدرش زید (۵۱۷–۴۴۷ ق) اطلاعات چندانی در دست نیست جز آنکه خود بیهقی بیان می کند. به گفته بیهقی سالیان درازی (بیست و اند سال) در بخارا سکنا داشته است و در این مدت ضمن معاشرت با علمای شهر از انواع علوم اطلاع کسب کرده است. بیهقی در زادگاه خود ادبیات عربی را فرا گرفت و در ۵۱۴ ق در نیشابور از حضور ابوجعفر بیهقی و احمد بن محمد میدانی بهره برد. وی بعد از مرگ پدرش در ۵۱۷ ق به مرو رفت و فقه را در حضور ابوسعد یحیی بن عبدالملک صاحدی آموخت امّا پس از ازدواج در مرو در ۵۲۱ ق به نیشابور و پس از آن به بیهق بازگشت و از سوی شهاب الدین محمد بن مسعود حاکم وقت به مقام قضای بیهق رسید ولی اندکی بعد این شغل را کنار گذاشته و مسافرتهایی دست زد و سپس به بیهق بازگشت تا هنگام مرگ در زادگاه خود به سر برده است. وفات بیهقی را خوافی در مجمل فصیحی در سال ۵۴۸ ق ذکر کرده است. بیهقی در حکمت و علوم جدلی دست داشت و فردی تیزبین و دقیق بود او از ریاضی‌دان های به نام عصر خود به حساب می آمد. بیهقی از دانشمندان زمان خود بود و در علوم مختلف دست داشت. حتی شاعر نیز بود و قطعاتی از شعر او را یاقوت در معجم الادباءِ آورده است. او هم عصر عمر خیام بود و در جلسات او نیز حضور داشته است. بیهقی کتابهای بسیاری که بیشتر عربی و بعضی به فارسی بوده تألیف کرده ولی بیشتر تألیفات او از بین رفته و تنها اسامی و عناوین آنها در کتاب های مختلف ثبت و ضبظ شده است.

18 – اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری(یا علی بن محمد انوری) معروف بهانوری ابیوردی و «حجّةالحق» از جملهٔ شاعران و دانشمندان ایرانی سده ۶ قمری در دوران سلجوقیان است.

انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهای خوش‌نویسی و موسیقی بوده‌است. او از دانش‌های ریاضیات، فلسفه و موسیقی بهره‌ور و در اخترشناسی به زبان خود مرجع بوده‌است. وجود گواه‌ها و نشانه‌هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی‌دانی تحصیل کرده بدانند.

19 – افضل‌الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی، متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان - ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ نامدارترین شاعران ایرانی و بزرگ‌ترین قصیدهسرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حَسّان العجم است. آرامگاه وی واقع در شهر تبریز ایران است.

20 - فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (زادهٔ ۵۴۰ در نیشابور – درگذشتهٔ ۶۱۸ هجری قمری در شادیاخ نیشابور) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.

21 – حکیم سعدالدین بن شمس‌الدین نزاری بیرجندی قهستانی از سرایندگان بزرگ نیمه دوم سده هفتم و آغاز قرن هشتم، در سال ۶۵۰ هجری قمری در خانواده‌ای اسماعیلی در روستای #فوداج از توابع بیرجند متولد شد. نزاری را نخستین نویسنده دوره بعد از الموت دانسته‌اند که زبان شعر و تعبیرات و اصطلاحات صوفیان را برای پنهان کردن عقاید اسلامی برگزید.

وی پس از پایان تحصیلات مقدماتی خود در بیرجند و قاین، به مطالعه ادبیات و علوم متداول زمان خود در قهستان پرداخت. او از جوانی به دیوانی روی آورد. در سال ۶۷۸ هجری قمری به آذربایجان، اران، گرجستان، ارمنستان و باکو رفت و پس از دو سال به قهستان بازگشت و به خدمت امرای خاندان کرت درآمد. اما معاندان وی، ملوک کرت را بر وی برانگیختند تا جایی که معزول و اموالش مصادره گشت. نزاری سالهای پایان عمر خود را به انزوا گذراند و به شغل کشاورزی پرداخت. در نام وی و پدرش در برخی منابع اختلاف وجود دارد. گویند که ازشیعیان اسماعیلیه و از مریدان نزار بن مستنصر بالله فاطمی در مصر بود. وی دارای ۳ فرزند پسر بود که یکی از آنها در عنفوان جوانی در گذشت.

بسیاری از شعرا و نویسندگان از آن جمله جامی، شاعر و عارف نامدار سده نهم برخی از اشعار حافظ را متأثر از اشعار حکیم نزاری میدانند و به عبارت دیگر معتقدند که حافظ از شیوه نزاری پیروی کرده است.

نزاری هم عصر سعدی بوده است. در کتاب تاریخ آل یاسر مشهور به حسامی واعظ، ضمن بیان هم عصری حکیم نزاری با سعدی آمده است که این دو با هم در شیراز و بیرجند صحبت داشته‌اند و شیخ یکی دو نوبت به عشق صحبت با او از شیراز به بیرجند آمده و ذکر او را در منظومات خود آورده است.

تالیفات مهم حکیم نزاری عبارتند از: دیوان نزاری سفرنامه - ادب‌نامه - ماجرای شب و روز - مثنوی ازهر و مزهر - دستورنامه که مشهورترین مثنوی نزاری می‌باشد.

حکیم نزاری در سال ۷۲۰ یا ۷۲۱ قمری چشم از جهان بسته است. آرامگاه وی در بیرجند و در خیابانی که به نام و افتخار او نامگذاری شده، واقع است.

22 – جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی است.نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده‌است.

22 – ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن توسی مشهور به خواجه نصیرالدین (زادهٔ ۵ اسفند ۵۷۹ در توس - درگذشتهٔ ۱۱ تیر ۶۵۳ در بغداد) شاعر، همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم، فقیه، ستاره‌شناس، اندیشمند، ریاضیدان، منجم، پزشک و معمار ایرانی سده هفتم است. کنیه‌اش «ابوجعف

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 321 نفر 518 بار خواندند
دادا بیلوردی (05 /06/ 1397)   | طارق خراسانی (05 /06/ 1397)   | مهدی صادقی مود (07 /06/ 1397)   | ابوالحسن انصاری (الف. رها) (07 /06/ 1397)   | علی رضایی پور مشیزی (10 /06/ 1397)   | محسن فرجی (13 /06/ 1397)   | ویکتوریا اسفندیاری (26 /06/ 1397)   | علی معصومی (05 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :5


نقد 1

  • طارق خراسانی   05 شهریور 1397 12:14

    سلام و درود بر دوستان عزیزم
    متاسفانه پی نوشت تا شماره 22 در این پست نمایش داده شده است.
    گویا ظرفیت صفحه در همین حد بوده است .
    بنده تمام پی نوشت را ارسال کرده بودم .
    امیدوارم تیم محترم فنی طراحی شعر معظم ایران ، این مشکل را بر طرف کنند.
    در پناه خدا rose

نظر 8

  • دادا بیلوردی   05 شهریور 1397 00:10

    بسیار درود بر استاد طارق عزیز و بزرگوار
    خسته نباشید
    واقعاً زحمت کشیده اید!
    بسیار عالیست و ماندگار . احسن به شما rose rose rose rose rose applause applause applause applause applause

    • طارق خراسانی   05 شهریور 1397 12:07

      سلام و درود بر دوست شاعرم
      حضرت استاد دادا بیلوردی

      دلتنگتان بوده و هستم
      این قصیده را قبل از سال 80 در دست گرفتم اول بیست بیت بود مدت ها رهایش کردم و از سال 90 مطالعات خود را در خصوص خراسان بزرگ شروع کردم
      این قصیده با خودش اتفاقات شیرین و تلخی را بهمراه داشت
      وقتی در سال 84 در صدا و سیمای مشهد چند بیتی از آن را خواندم و فیلم برداری شد رییس صدا و سیما متوجه منظور من از چند بیت نشد و رویم را بوسید و بازیرکی شماره تلفنم را گرفت وقتی برگشتم تهران دیدم نیروهای امنیتی با یک اتومبیل فولکس واگن قدیمی مرا رصد می کنند .
      آن بیت به ظلم آری نخواهم گفت آری ... سرود قلب تاریخ است این هان که منظورم دکتر شریعتی بود و حضرتعالی واقفید سخن شهید قلب تاریخ است از ایشان است .
      اگر آن رصد پیش نمی آمد شاید حوزه فعالیت حقیر بیشتر میشد .
      در هرصورت با این قصیده حدود بیست سال بقول عوام ور رفتم و با هم حال کردیم تا به نقطه ی پایانی رسید .

      سپاس از حضور گرمتان


      در پناه خدا rose

  • مهدی صادقی مود   07 شهریور 1397 02:42

    سلام استاد خراسانی عزیز
    ماشالا applause applause
    خوشا به حال خراسان که ادیبان و عاشقانی چون شما دارد
    بسیار زیبا و پرزحمت و پر نکته بود
    درودتان

    rose rose

    • طارق خراسانی   07 شهریور 1397 17:12

      سلام و درود بر بزرگ شاعر سرزمینم
      دوست گرانمهرم جناب صادقی مود


      سپاس از حضور گرم و پر مهرتان

      در پناه خدا rose

  • ابوالحسن انصاری (الف. رها)   07 شهریور 1397 19:49

    سلام و عرض ادب دارم استاد
    شعر اندیشمندانه و زیبایی سرودید و بسیار مفید ................خسته نباشید بزرگوار....سایه تان مستدام باد....
    کوچکتر از آنم که نحسین تان کنم استاد گرانسنگ rose

    • طارق خراسانی   08 شهریور 1397 14:42

      سلام و درود برجناب استاد انصاری

      بزرگوارید و استاد بنده

      سپاس از حضور گرمتان


      در پناه خدا rose

  • علی رضایی پور مشیزی   10 شهریور 1397 08:19

    با سلام و احترام و عرض ادب
    بسیار عالی

  • علی معصومی   05 اردیبهشت 1399 14:53

    درود بر شما
    ☆☆☆☆☆
    ماه مبارک رمضان مبارکباد
    ◇◇◇◇◇
    rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا