چاره ی غم بی گمان پاداری است
خود مدد از قدرتِ داداری است
فالِ حافظ چاره ی غم ها نبود
خواندن شعرش که بر بیداری است
غم همیشـه باد و پایانش مباد
فکر بَر غم ها که خود آزاری است
نه به دانش حل شود غم نی به زر
هر کجا رفتم که دیدم جاری است
یک بهـار و یک خزان، تنهـا همین
بعد از آن دو، زندگی تکراری است
آمدن بیهوده، ماندن خود عبث
زندگی یک قصه سَرکاری است!
با دو زنگش آمدیم و رفته ایم
این جهان چون ساعتِ دیواری است
نیک پنداران همه خشنود و شـاد
روزگارت آن چه می پنداری است
کار باید کرد و تن را خسته کـرد
فکر بر غم، حاصلِ بی کاری است
من غمت را نازنینم میخرم
کار طارق در جهان غمخواری است
2آبان 1392
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
سعید فلاحی 09 اردیبهشت 1398 12:33
درودتان
احسنت شاعر جان
موفق و موید باشید انشاالله
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:22
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.