آخر عمر و
من دیوانه ،
در پی کودکی ام می گشتم
رفته بودم شهرم
کوچه ی کودکی ام،
تنها بود.
باز در یادِ من آمد خورشید
آنکه همبازی من بود و
مرا می پایید
گیسوانش در باد
حالِ خوبی می داد…
از نگاهش آن ماه،
نور شادی همه جا می پاشید
بر خلاف همه روز
که پر از همهمه ها بود
ولی،
جمعه ها
کوچه آرام و
برای دلِ ما
عالی بود
آه
در این سفرم
کوچه،
آن کوچه،
ولی غمگین بود.
از تهِ کوچه زنی می آمد
باد،
در پشت سرم می رقصید
و زن انگار ،
مرا می فهمید
دیدگانش ابری
بوی عطر باران
همه جا می پیچید
باد،
پیشانی او را بوسید
روسری را ز سرش باز کشید
گیسوانش در باد
حالِ خوبی می داد…!
طارق خراسانی
21 تیر 1398
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:01
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.