آتاماژور


هر زمان که وارد حیاط میشدم و میدیدم که « آتاماژور»* نردبانِ دراز خانه را به دیوار تکیه داده و گلهای سرِ دیوار را مرتب میکند ؛ میفهمیدم که تریاکش خوب رسیده..
وگرنه چنان دمر توی حیاط جلوی کاناپه اش روی تشک پهن میشد که اگر دورش با گچ خط میکشیدی میشد فکر کرد که جنایتی اتفاق افتاده !
از همه ش بدتر این بود که با پیژامه توی حیاط ول میگشت و تنها عضوی هم که در اثر آثار مخرب مواد مخدر تخریب نشده بود .. اههممم... ببخشید.. ! ثلاثی مجردش بود..یکی از نتایج و آثار این تریاک لامصّب هم ، به خارش آوردن بدنش بود که...
باز هم بدتر موقعی میشد که تیم فوتبال مورد علاقه ش « پاس» برنده میشد .
خوشحالیش رو به این صورت بروز میداد که مرغ و خروسهارو توی حیاط ول میکرد و دونشون میداد.. اما مثل اینکه مرغها درست مثل زنش دستشو خونده بودن و میدونستن نشئه س... هر دونه ای که می چیدن بهش چپ چپ نگاه میکردن ...!
خروسها دور میزدند و بپّایی میکردند..شاید هم بین ایشان گه گاهی یک نیم نخودی تقسیم میکرد که نمیگذاشتند صدای مرغها در بیاید! چند بار دهنش را پر کرد که از من در مورد کبوترهایم چیزی بخواهد که کاری میکردم که پشیمون می شد.. کافی بود برم سراغ « صفر ایرانپاک »* تا آتاماژور کبوترهای مرا از دون دادن معاف کند...! چون از ایرانپاک متنفر بود !
ماهی یکی دوبار هم با یک لبخند مطمئن سوی من می آمد و دستش را روی شانه ام میگذاشت که نصیحتم کند ، اما اغلب یادش می رفت که چه می خواسته بگوید.. این را از این می فهمیدم که عمیق به چشمهایم نگاه میکرد و ابروهایش را به علامتِ «مبادا» بالا میبرد !
بعد با اینکه مطلب را فراموش کرده بود ؛ تازه سعی میکرد با یک تیر دو نشان بزند و شکایت هم میکرد.. :
این رفقای تو که دم به ساعت دم در سوت میزنن « تازه میفهمیدم که دردش چیه! نشئگیش در خطر بود ! »
از اینا یک نفر بامعرفتشو پیدا کن و با اون رفاقت کن! مثلاً این فرهاد... خیلی پسر گلیه! « آره! چون پدرش هم منقلی آتاماژور بود و فرهاد هم رابراه چایی و قند وانیلی و خرما رو می بست به شکمش ! »
لامصّب ؛ قند رو که مک میزد لپاش مثل هزارلای گاو پنج دور میرفت زیر استخون گونه هایش و دور میزد و بیرون می آمد تا اینکه یک کلمه بگوید : بععععععععله! دنیاااس!.. و یک ماچ از شیرینی قند وانیلی می گرفت که شَرَق صدا میداد !
اتفاقاً روزی پدر فرهاد ملقب به« داراقلی عسگر»* سر قرض گرفتن همین نردبان با آتاماژور جنگش شد.
چون هر دو لاغر و مردنی بودند و خطر بزرگی متوجه هیچکدام نمیشد مردم کوچه همه کنار ایستاده و تماشا کردند و این اصلاً به نفع هیچکدام از ایشان نبود چون میل نداشتند بزن بزن کنند و از هم میترسیدند.. چند بار مردم را نگاه کردند شاید کسی جلو بیاید اما نه که نه !
برای همین آتاماژور از فرصت استفاده کرد و درست موقعی که عسگر نردبان را به دیوار تکیه میداد مشتش را گره کرده بر پیشانی عسگر کوبید و داد زد : آخ! دستم شکست!
از بس که لاغر و استخونی بود..! پیشانی عسگر هم که شکافت و هر دو را بردند شیروخورشید !
برگشتنی ، یک بهانۀ دیگر برای بساط منقل و وافور.. هم دست آتاماژور درد میکرد و گچ گرفته شده بود و هم کلۀ عسگر که خیلی خوشحال بود که بالاتر نخورده و موهایش را نتراشیده اند !
زن آتاماژور یک ماه با قاشق به او پاتری سوپ میداد که مثل بچه های ته تغاری پیش بند می بست و خودش رو لوس میکرد..پاتری سوپ را که توی حیاط میخورد « چه خوردنی!» با ملچ مولوچ قورت میداد و در جواب ماها می گفت : سلام نَه لِی کُوم !
و یا اینکه پاتری سوپ شخصی خودش ! را با عشوه مک میزد و دودش را به آسمان فوت میکرد : یییییاااالله !
به مرغ و خروسا دون دادین..؟
علی بالا .. آخر نذاشتی یه شفایی « صفایی» با این کفترات کنم ، بپّرشونم ها.. عیبی یوخدی!
***************
*اتاماژور اصولاً یک سیسنم نظامی ساخته شده در فرانسه است که می توان «ستاد» معنی کرد. اما بتدریج تمامی صاحب منصبین مانند ستوان و سروان با وظیفۀ آجودانی یا معاونت افسران درجۀ بالا مانند ژنرال اِتاماژور نامیده شدند.
اما شخص مورد نظر ما در محلۀ ما آتاماژور خوانده میشد یک مخلوطی از ترکی و فرانسه به معنی پدربزرگ یا ریش سفید نظامی.. از خاص ترین القابی که من شنیده ام. که میتوان گفت زادگاه من تبریز پایتخت این القاب است.
*داراقلی عسگر یا عسگر شانه ای!
که همیشه دستش یک شانۀ کوچک بود و داراق یا دراق به ترکی شانه معنی میدهد. چون به موهایش پارافین میزد دائم در حال شانه کردن موهایش بود!

***************
علی سپهرار اثیر

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 268 نفر 666 بار خواندند
علی سپهرار (26 /06/ 1396)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا