نجاتم از خویشتن !

خیالات..!..همش خیالات ! خیالات برم میداره و نمی دونم باهاشون چه کنم . به کتابهای روی رف چشم می دوزم..!..اه..! کار من نیست ! دنبال چیز دیگه ای هستم ..! چی ؟ نمی دونم.
بهتر بود که بیرون می رفتم . شاید کسی از قیافه یا سیرتم خوشش نیومد و گیر داد. بزنم یا بخورم.. یه طوری منو ببرن! !
ازین دخمه پیش آقام و خانوم ننه و بچه ها بهتره.. شاید هم مأموری یا کسی دیگرو زدم یا دادیارو... شایدم قاضی رو.. ! آره! زیر سیگاری روی میزش رو پرت می کنم تو روش.. ! برای این بهم حبس ابد می دن؟
ولی این روزها دیگه قاضی ها سیگار نمی کشن.. دادیارها هم همینطور..! یک فکر دیگه ای می کنم. بعد اگر یه حبس سنگین نصیبم شد شروع می کنم به کار. شاید نظافتچی یا کارگر حموم بشم.. یا سر نظافتچی !..یا از کتابخانه سر در بیاورم...! می دونم که از دستم بر میاد! دسته کلیدو میدن به من ..تو دستم می چرخونم و حال می کنم ! دفعۀ قبل می خواستن بدن بهم که آزاد شدم !... بقال سر کوچه رو زدم ، مرتیکه بیست روز بعد به احترام پدرم رضایت داد !
روز دوم زندانی ها که دسته جمعی جدول حل می کردند از جوابهای من کف کرده بودن. جدول روزنامه میرسید دست گروهبان.. گروهبان بود یا نه نمی دونم ؛ شاید هم ستوانیار بود!
داد زد: کتابی از نیکولای گوگول...خخخخخخ..گوگول ! داد زدم : تاراس بولبا !
اون هم یک سرفه ای کرد و گفت : این دیگه کی بود.. آقای حرف درست کن !! از خودت در نیار ! سه حرفه ! گفتم شنل ! گفت : آها..خوب! ..حالا عمودی..کتابی از آنتوان سنت... حرفش را بریدم و گفتم : شازده کوچولو !
داد زد : این کیه ؟ پرید آمد دم اتاق ما..گفت : کی بود؟ گفتم : من! بعد نصف بیشتر جدول رو حل کردم ..بقیه شم به خودش سپردم...! دو سال بود کارش این بود . داشت بهش بر می خورد!
ولی از فرداش هر روز داد می زد و من جواب می دادم !
یه پسره بود نمی دونم بچۀ کجا بود..لهجۀ غریبی داشت !.. یکی از همون روزا یهو بهم فحش داد که صداتو بیار پایین ! فکر کنم می خواست پیش همشهریش که اومده بود پیشش قپی بیاد..!
بعد پریدیم به هم ! زدم چشمش اومد بالا !
رئیس اتاق یه شیرازیه بود. گفت : پسر اینجا که مشت نمی زنن! گفتم : پس چی ؟ وایمیسن کتک می خورن ؟ گفت : نه...! سیلی می زنن..کف گرگی می زنن ..تا اگه خواست شکایت کنه جاش نمونده باشه ! شانس آوردی این شکایتی نیست ! وگرنه می بردنت قرنطینه ! یا تک سلولی ! بعد شروع کرد از دعواهای خودش تعریف کردن..از اون روز همه بهم احترام می زاشتن ! مخصوصاً یه کرمانشاهیه ..خیلی هم گردن کلفت بود.. رابراه می گفت : دستت خوش کُرَه !
پسره هم هر سری نگاش میکردم می گفت : بیا باز بزن دیگه آقا رضا ! بیا بزن دیگه !
ولی اینجا کسی بهم احترام نمی زاره.. فقط سلام می کنن و میگن : حال شما؟
حال من؟ په ! حالم خوب نیست! می خوام برم یه جا که بهم احترام بزارن !

اون تو هفته ای یه روز می رفتیم حموم ..یه حسین بود که ده جور اسم خودشو داده بود رو پشت و سینه و بازوهاش خالکوبی کرده بودن ! کیسه میکشید و غزل می خوند.. هر دو سه بند یه بارم می گفت : خدایاااااا...ابدم ده ! همه چیزشم می رسید..بچه ها می گفتن پستش ثابته ! تا آزاد میشه دو روز دیگه برمی گرده تو میره سر کار اولش ! سرِکیسه کشی و نشئه خوری !
منم می گفتم پسر همه چیزش به یه طرف ! ابدم ده ای که می گفت یه طرف دیگه !
خلاصه چشمامو باز کردم دیدم وسایلمو دادن دستم انداختنم بیرون. دم ایستگاه تاکسی کفشامو پوشیدم دیدم هیچی نشده تنگ شدن !
اینم از حبس ما..
یه روز داشتم با یکی از بچه محلهام که از دوستای دورۀ دبیرستان بود تو خیابون قدم می زدم که کرمونشاهیه رو دیدم ! اومد جلو سلام داد. بعد به دوستم گفت : کُرَه حواست به ای باشَه ها ! گیان خودم خیلی کارش درسته ! دست بزن داره.. کله ش پره !
رفیقم شروع کرد به مسخره کردن که : رضا ! از کی تا حالا؟ خخخخ..خیلی بارشَه کُرَه ! خخخخخخخ!
گفتم امیر خفه شو میزنم تو سرت ها.. امیره گفت : آره ! مگر این که من و یا شاگرد بقالی رو بزنی.. رتتته! گفتم : بقالی بود نه شاگردش..خندید گفت : آههههه.. یه درجه بالاترشو زدی.. ! خِرِشو گرفتم ، صداشو نازک کرد و گفت : بابا حالا بییییییی خیااااال !
از اون روز به فکرشم.. شکایتیه این امیر.. باش قرار میزارم و بهانه میگیرم..!
با سنگ یا چوب میزنم تو سرش که کارش تموم بشه..!
نرگدا دولتی ! برداشته رو دیوار خونه مون نوشته :
ای فلک دنیا به یک ارزن نمی ارزد!
به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی ارزد !
بهانۀ شعره رو می گیرم و می زنمش !
خدایایییییا ! ابدم بده ! به چه درد می خوره این زندگی..؟ فقط سلام . حال شما ! پوووففففف!
دختر روبروییه هم که باهام خوب بود ارمنی از آب در اومد!
مگه خانوم ننه بزاره ! عرصات محشر میشه !
گروهبانه هنوز اونجاس؟ آوووره ! می گفتن یه سرگرد رو تو پادگان رو کشته !

اما بهش نمیومد ! موهاشو از یه طرف بلند کرده بودو شونه می کرد روی سر کچلش ! با یه سبیل نخی ! اینجور تیپا که قاتل نمیشن ! به قره نی زنا بیشتر می خورن !
ولی همین امروز فردا امیرو می زنم ...یه سال رو شاخشه !
شاید شدم وکیل بند !

*************************
*Banksy Tag تصویر از کارهای گرافیتی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 221 نفر 287 بار خواندند
زهرا میرزایی (23 /12/ 1396)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا