3 Stars

مثنوی دنیوی

ارسال شده در تاریخ : 08 فروردین 1395 | شماره ثبت : H942924

«تا آنجایی دانستم که ندانسته ام ! »

ای دهرترا چیست به دل قفل و به اسرار؟

کز درد تو تسکین نتوان یافت به گفتار؟

هر کس به جهان آمده از روز تولد

آمادۀ پیری و مرض بر دل و جان شد

اول تب دندان و سپس آبله مرغک

سر درد ملاج و پس از آن ، زردی و سرخک

گر شد همه جانت حی و گشتی تو سلامت

یک لحظه تصور نکنی دل شده راحت

این اول رجّاله شدن در ده بالاست

چون در ده پایین ، همه کس بهتر و بر پاست

دانی که چرا جانَک هابیل فنا شد؟

چون همسر وی خوشتر و برتر ز اخا شد

پس دست اخا تیغِ حسد زد به برادر

تا بلکه بتابد به سرش دولت بهتر

آدم به من آموخت به بهتر نظر انداز

بدتر به عدم زن ، تو به بدتر تبر انداز

اما چه بُوَد بد ، چه بود خوب حقیقی

آن دم که «من» آمد ، رمه گم شد به طریقی

از «ما» به من آمد همه اولاد طبیعت

کشتی گم و تر شد ، زِ بَر و بحر حقیقت

نوح از غم اولاد به کشتی ملوان شد

غوغا به سر آمد که پسر ِبه ز کلان شد

آنها که کنار پسرش دلشده بودند

بر نوح ستم کرده و وی را بستودند

گفتند، که راهی به زمین ، آن چه که خوب است

راه خوشی و لذتِ صبح است و غروب است

خوب است، اگر جشن و شراب است و رباب است

ما را چه به کار رب و جوهر به کتاب است

ناگه به کمان زد شه نمرود خدنگی

بر عرش رها کرد ، چو آماده به جنگی

من حاکم بابل وَ خداوند جهانم

ربّی به جز از خود ید بیعت نرسانم

ناگاه به رعدی زدش آتش ز سماوات

هریک طرفی پرت شد از مردم بد ذات

وقتی که زبان بهر شکایت بگشودند

هر یک به زبانِ دگری قصه سرودند

این یک به لاتین ، آندگری شرقی و غربی

بر پارسی و لحن عرب ، لهجهً صربی

من ، مای خدا را به منیّت بسپردی

از حکمت ما هیچ منی صرفه نبردی

ماییم که از خویشتن ما به فغانیم

اما به صدای منِ بیکس به زبانیم

ایوای که من ، درد و دوای من و ما نیست

هرگز رمه ای بی مدد ما به چرا نیست

ماییم که بعد از گذر این همه غوغا

گوییم که خوبان همه از نوح و چلیپا!

یا بر علم سبز محمد صلوات است

کو اول و آخر به ممات است و حیات است

یک دستۀ اعظم همه گویان بربودند

گفتند که عقبی طلبان عین رکودند

هر چند دویدیم و به پیری بنشستیم

بر خوب شک آورده و زُنّار ببستیم

نان ، بر صف دین ، تیرِ کمان را بچکاندی

پول است تمامِ غم و دین ، نان نرساندی

امثال ، یکی درد و غم جنگ و نبرد است

من ، از سبب جنگ ، همی در غم و درد است

بر نوع بشر ناله مکن ، دشمن جان است

یک بار اگر گفت کسی، درد سرم را

کز خلق خدا صید کند ، رحم و کرم را

تصمیمِ فرار از تو به اکناف جهان است

شیپور گریز از تو دمادم به فغان است

از یاد ببر گر دل تو زخم ز جنگ است

یا روح و روانت ز عدالت همه تنگ است

در حالت کار و روش و در شب و در خواب

سیالهً درد اَر بدود در رگ و اعصاب

زان پس شرر و وحشت مرگ از ریه و قلب

آنگه که به شش نیست نفس تا بکنی جلب

اطراف سیه گردد و رنگت گچ دیوار

پیمانه بریزد به کف و روز و شبت تار

آن دم که نیازت ز ضعیفی به کسی هست

میگویی و بر ناله نه گوش و نفسی هست

سیری بنما ؛ این که ز سرخی چو انار است !

این زخم و شیاری که ز شلاق ، دمار است

آن خون و دماری که بر آورد ز روزم

این قسمت من بود ، کزین ظلم بسوزم!

اما همه دنبال بقا و غم نانند

از وسعتِ دریادلیت هیچ ندانند

یا هم که بدانند به مُفتش نستانند

فریاد کمک بر دل گوشی نرسانند

این قصه ، گره از کس و کاری نگشاید

صحبت ز شرف یا که وطن هیچ نباید

اما ز چه رو من زدم آتش به وجودم؟

از بهر چه بگذشته ام از بود و نبودم؟

اینک تو از آخر به کنون آمدی ای دل!

از صحبت من بس به جنون آمدی ای دل!

این پرتو نسبت که جهان را به ظن آورد

ما را دو به شک کرد و چه لرزی به تن آورد

ما در گرو نسبت و من ، پیر و اسیریم

از نسبتِ ما و من خود نیز بمیریم

ما بر ید نسبت ، به جهان در نوسانیم

نسبیست ،اگر شاه و خداوند جهانیم

نسبت به شما چپ زدگان ، راست دلانینم !

یا راست نگر، نسبت چپ را طلبانیم!

منسوب به خوبیم و مناسب به شبانی

نسبت به بدان لیک به نسبت عصبانی

ما با تو چنینیم و چنان با خودمانیم

در ظاهر و باطن دو زبان را به لسانیم

اینک تو به ما دخل مکن نذر و دعا کن

فکر صلوات و سخن از ترس خدا کن

تا نسبتاً از ترس خدا کشک بسایی

ما راست به نسبت همه پول و همه چایی

بی سفره و بی نذر و زکات ای مه والا

مجبورِ به کاریم همه عالم و مولا

از این همه بگذر، به دم مرگ که آمد

من ماندم اثیر و سخن من نه سر آمد

بس باز گذارم همه احوال سوالات

من میدوم از بهر جوابی ز کمالات

میمیرم و نادانی من ، سنگ قبورم

این سوی صراط و به شک از بهر عبورم

علی سپهرار
اثیر

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 274 نفر 376 بار خواندند
علیرضا خسروی (10 /01/ 1395)   | علی سپهرار (10 /01/ 1395)   |

رای برای این شعر
علیرضا خسروی (10 /01/ 1395)  
تعداد آرا :1


نظر 2

  • علیرضا خسروی   10 فروردین 1395 02:08

    احسنت گرامی
    درود بر شما
    rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • علی سپهرار   10 فروردین 1395 20:21

      متشکرم جناب خسروی . از اینکه از خوانندگان دائمی نوشته های من هستید سپاسگزارم . شاد و موفق و سلامت باشید رفیق گرامی . rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا