3 Stars

غفلت

ارسال شده در تاریخ : 02 تیر 1396 | شماره ثبت : H945222

دو چشم خون فشان بر آسمان بود
ز بی رحمی دگر خواب گران بود
بهار سبز و خرّم در نگاهش
نمیبیند به چشم آن خزان بود
به تاریکی چنان عادت نموده
که خورشید بر دو چشمش بی نشان بود
نمی آید به فکرش شادمانی
زمان شادمانی بی زبان بود
به جای زندگی راحت و شاد
میان کوره آهنگران بود
ندارد سهم خوشبختی به عالم
اگر دارد نه نام و نه نشان بود
زبان ما کند درد دلش را
زبان آن ز گفتن ناتوان بود
صدای ناله های قلب پاکش
به گوشم میرسد دردم از ان بود
خدایا مرهم درد با تو باشد
دوایش یاد تو در هر زمان بود
چرا تقدیر چنین افتاد ناظم
گمانم غفلت از نامردمان بود

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 172 نفر 240 بار خواندند
ابوالحسن انصاری (الف. رها) (06 /04/ 1396)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :1


نظر 1

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا