هر چه بود در نظرم رفته دگر پیدا نیست
سالها می گذرد ما را شب یلدا نیست
کاسه و کوزه ما را کسی بر هم زد و رفت
من که مجنون شده ام هیچکسی را پروا نیست
سپر و خنجر تیزم شده آلوده به زنگ
برق شمشیر چرا در نظر دنیا نیست
همدلی گر نبود شانه مزن بر سر من
که مرا تاب و توان در دل این صحرا نیست
تا افق سر نزند خواب گرانیم همه
وقتی بیدار شدیم تشنه لبی دریا نیست
پدر پیر بشارت به جوانان می داد
خستگی را نپذیرید که کسی تنها نیست
غیرت و همت هر کس به توان قدمش
هر کس از قافله جامانده دگر شیدا نیست
بوی عنبر به مشام و دل ناظم آمد
جان گرفت بار دگر غافل از یکتا نیست
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 21:57
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.