سحرگاهی که فریادم برآمد
ز در فریاد دیگر برتر آمد
که ای خاکی بی صبر و تحمل
مدارا کن که بوی عنبرآمد
ز بی صبری خجالت می کشیدم
مرا آرامشی در بستر آمد
به مرگ خود شدم غرق تماشا
مرا خوفی ز روز محشر آمد
نگاه کردم به عرش کبریایی
امیدی بر دلم از دلبر آمد
به آرامش رسیدم در دل شب
ندای عفو به قلب اطهر آمد
بیا برخیز بگو ورد سحر را
به چشمم آب حوض کوثر آمد
اگر در نیمه شب قرآن بخوانید
صبوری بر دلت چون معجر آمد
گناه تو شود بخشیده آن دم
بکن توبه صبوری بر در آمد
دعای یستشیر گر تو بخوانی
رفاه بر تو ز عرش اکبر آمد
بکن راز دلت آندم به معبود
رخ نیکو چو ماهی بر سر آمد
دعای عهد را هر روز بخوانید
که بوی یوسف پیغمبر آمد
مدارا کن به خلق تا می توانی
اگر بر قلب تو هم خنجر آمد
الا ای اهل ایمان و سخاوت
ضریبی هم ز حی داور آمد
درود حق بود همراه آنکس
فقیری گر به شام سرور آمد
اگر ناظم کند وصف جمالش
به چشم ما رخ خوش منظر آمد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 21:52
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.