3 Stars

بی وفا

ارسال شده در تاریخ : 13 بهمن 1397 | شماره ثبت : H947317

از خودش راند مرا سوی دیار دگری
تا که بر باد دهد دار و ندار دگری

چشم من تار شد از اینکه شنیدم زهمه
دل بریده زمنو وگشته قرار دگری

چون زمین لرزه به یک صبح زمستانی و سرد
بر سرم ریخت خرابی حصار دگری

من همان کهنه دل آزار جدا مانده از او
او در اندیشه ی دامیّ و شکار دگری

مرغ همسایه اگر قاز نبوده ست چرا
روز و شب می گذراند به کنار دگری

ظلم او مبدا تاریخ جدایی شد و باز
جور او کوچ دهد ایل و تبار دگری

عاشق او شدم از عصر حجر تا به کنون
گرچه رفته است به مهمانی غار دگری

عشق را غرق سیاست زدگی کرد و گذشت
عملش سرد و لبش گرم شعار دگری









شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 142 نفر 192 بار خواندند
منوچهر سلگی (14 /11/ 1397)   | مرتضی برخورداری (15 /11/ 1397)   | Ebrahim Hadavand (15 /11/ 1397)   | رسول مهربان (16 /11/ 1397)   | سعید فلاحی (27 /11/ 1397)   | علی رضایی پور مشیزی (03 /12/ 1397)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :2


نقد 1

نظر 2

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا