3 Stars

بنگر این ویرانه

ارسال شده در تاریخ : 18 اسفند 1395 | شماره ثبت : H944768


( بنگر این ویرانه )

سیاهی شب دراین خرابه
معنای دیگری داشت
دراین شب ظلمانی عده ای خسته
جمعی گرسنه
ساکن دراین ویرانه
آه در کنار این خرابه
کاخی بناست
قصر خلیفه بناحق نشسته برتخت
ساکنان قصر در روشنایی چلچراغ ها
با دلهایی خاموش و تاریک
ساکنان ویرانه درتاریکی شب
دلهایشان پر از نورو ایمان
چه همسایه گانی
مردمان ویرانه از عرشیانند
همسایگان کاخ نشین موجوداتی پست

گریه کودک خسته
کودکی ایستاده در کنج خرابه
گوییا در انتظار
انتظار؟
چون در آن روز جدایی
وعده گرفته ز پدر

موعد دیدار بود
دریکی از شبها
درخرابه های شام
میسوخت کودکی منتظر

بانویی نگران
دخترم گرسنه ای؟
یا که تشنه گشته ای
پس چرا دلبند عمه ایچنین
اینچنین بی تابی
دخترک حرفی نزد
رفت و درآغوش عمه جاگرفت
عمه جان؟
اینجا کجاست؟
پاسخش را این شنید
کودکم اینجاست شام
چون شنیدش این سخن
بلرزه آمد بدنش
نداشت صبرو قرار
گریه ها شد مویه
مویه ها شده شیون

بنگریم آن قصر بیداد
همه درخواب سنگین
زیاده خوردند شراب جهل
مست مطلق
اسیر خواب غفلت
اما شیون زاری از خرابه
چنان است که پریده خواب
از سر خلیفه جّبار

نعره زَند
صدای کیست دردل شب
کیه صاحب صدا که چنین مویه کند
پاسخش دادند
کودک سه ساله ای
گرفته بهانهٔ بابا
لاجرم
امر کرد سر بابش
بفرستید به این ویرانه

پس این واقعه ها شد آغاز
آماده شده تخت روانی
نه ، آماده شده یک طبقی
وبابا جلوس کرده بر آن

مهمان سوار بر تخت روان
قصد دارد برود مهمانی
مهمان عزیز است
و چه میزبان کریمی
هنگامه به ویرانه بپاست
ملائک همصدا باهم گویند
واحسینا واقتیلا واشهیدا

همهمه در خرابه
لشکری بی سالار
لشکر خسته به شیون آمد
اولین بار درآن ویرانه
مشعلی روشن شد
نور فانوس ها
روشن نمود فضا را
آمدنِ ماموران
حاملان سر مولا
سرکی؟راس یک بنده خدا
بهترین بندهٔ خدا
حالِ روزِ اسرا دیدنیه
همه کردند قیام
کودکی بیش از همه
درشیون وانتظار
دائم ورد زبانش شده بود
من خودم مشتری اول این مهمانم
محال است بدهم نوبت خودرا بکسی

عاقبت کارگر افتاد
ناله دختر زار
چیره شد بر مویه ها
همه آرام شدند
تا که مهمان به میزبان رسد
وای چه منظره ای حادث شد
ایستاده قلم
بیان صحنه دشوار است
فقط یک جمله گویم
راس خونین رسید برکودک
بلبل شیدا برسد بر بلبل

کودک اوّل مبهوت
بعدآرام
به موهای پدر دست کشید
بعد آغوش کشید آن سر را
بوسه ای ازعشق
به لب خونین زد
کرد اشاره
به پینه های پایشن
سپس برخاست
چند بار دور سر بابا گشت
وآرام زمزمه کرد
امشب کنم حجّم تمام

کعبه را بین
در طوافش حاجی این کعبه را بین
در خرابه شده غوغا
شور بپا کرد این حاجیه کوچک
هم نوا گشتند ویرانه نشینان
با حاجیه خردسال
بطواف درآمدند

دیگر خرابه نبود
قطعه ای جدا گشته ز جنت بود
گوئیا دیدار پایانی نداشت
مگر عشق را هست پایانی

دخترک در کنار سر
سجده شکر نمود
سجده ای طولانی
سجده ای که همه را کرد نگران
عمه آمد نزدیک
دخترم ، ای عزیز عمه
برخیز ای یادگار برادر
ای نازدانه بابا برخیز
پاسخی را نشنید
آرام به نزدیکش رفت
دستی از مهر سرِ
آن طفل کشید
سر بابا رها شد
زدست کودک
طرفی دیگر خودش افتاد
واین عاشق و معشوق
جدا گشته ز هم
طفل در آغوش عمه
هرچه صدا کرد جوابی نشید
شیون ومویه کنان زد فریاد
روکرد به راس خونین
برادر دخترم از دستم رفت
باز شیون بازمویه باز فریاد
زویرانه بپا خاست

گفتنی بسیار
مجالش نیست
به وقت غسل این کودک
غساله اختیار از دست داد
عرض کرد بی بی جان
جای سالم بر بدنش نیست
کشته اند اورا بضرب تازیانه
وای از نامردمان کوفه
امان از یتیمی
امان از اسیری
امان از دل زینب

........ حبیب رضائی رازلیقی

شاعر نمی خواهد که این شعر را نقد کنید.

تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 176 نفر 252 بار خواندند
فرزانه اختری (23 /12/ 1395)   |

رای برای این شعر
فرزانه اختری (23 /12/ 1395)  
تعداد آرا :1


شاعر نظر دهی برای این شعر را غیر فعال کرده است.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا