جامانده ام در ازدحام تنگ زالوها
در منطق کم نور و بی رحم ترازوها
دارد مدارا می کند با زندگی جانم
شایدبه امید محال نوش داروها
دنیای من یک چهره ی مغموم وافسرده است
زندانی ام کرده میان چین ابروها
هرجا که باشم از سرازیریِ آرامش
سُر می خورم در مرکز ثقل هیاهوها
تقدیر من طغیان بی پایان دریا بود
آشفتگی در اضطرابِ ساز جاشوها
موجی که با ساحل سریاری نمی بیند
قفل سکونت میزند برپایِ پاروها
باید شکستن را کمی بهتربلدبودم
باید رهاتر میشدم از بند تابوها
#مریم_ناظمی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 29 آذر 1397 00:38
در خواب می دیدم که با لبخند می آیی
در کوچه های مست مست از بوی شب بوها
می آیی و با تو ، تمام کوچه می رقصد
می بینمت با رقص زیبای النگوها
آهوی چشمانت پی صیاد می گردد
چشمت رقابت می کند با چشم آهوها
درد دلم پر می کشد تا سوی چشم تو
هی روسری وا می کنی ، من محو گیسوها
.
.
.
از خواب خوش ناگه پریدم ، یادت افتادم
امشب فراموشم شده ای وای ... داروها
جامانده در من ، عصر پاییز غم انگیز و
تکرار فصل کوچ غمناک پرستوها
درود و مهر و ادب
خرسندم که میهمان غزلی ناب و نغز از قلم زیبایتان شده ام ، بداهه ای بر احساسم نشست که با مهر تقدیمتان نمودم
رقص قلمتان ماندگار
مریم ناظمی 29 آذر 1397 20:20
درود برشما به مهرخوندید وسپاس از شعرنابتون
سیلویا اسفندیاری 12 اردیبهشت 1399 21:44